برگه میارم بشینی موشک طراحی کنی و مختصات دربیاری مهندس
هیچی نشسته بودیم با پسرخاله وپسردایی یه مرده لر بود و عربیش خوب بود داشت عسل قالب میکرد به عربها
یه زن با بچش حدود 4/5 ساله و یه دختر حدود 17/18 ساله که فکر کنم خواهر یا فامیلش بود نشسته بودن تنهایی تو کوهسنگی
خوشگل بودن انصافا هیچی دیگه ما رفتیم یه چی بخریم و برگردیم برگشتیم دیدیم یه مرده کنارش داره صحبت میکنه
من که فهمیدم گفتم این مردش نیست بقیه گفتن نه .. کم کم یکی شد دوتا و سه تا و ...
هیچی دیگه بلند شدن رفتن خودمونو رسوندیم اون مرد لره داستان ما هم قضیه رو کامل فهمیده بود ازش پرسیدیم گفت هیچی
این سه تا عرب اومدن راست راست تو ایران زنه رو با یه بچه کوچک و یه دختر 17 ساله ...
تف .. همش پول ه .. پول
هرکه او بیدارتر پر دردتر....
عجب شوخی مضحکی!! شوره سر؟؟ اینم شد دلیل؟؟؟ |:
دلمون خوش کنیم به چی آخه... تُف
همینه دیگه همیشه همین داستانه....و ما هم که همیشه خدا دستمون از همه چی کوتاست و یا باید شنونده باشیم یا تماشاگر
اصن هدر رفتن وقتش به درک دیگه این شرایط طله به خدا...طرفو داغون میکنه از هر نظر که فکر کنی
حق داری
انتظار داشتی نشه..لامذهب انگار چندی ماه اسارت گذرونیدی دیگه! معلومه دیگه ادم سابق نمیشی ..
والا شرایط تو عجیب و غریب سخت بوده البته خیلیا هم مث تو بودن و هستن ولی متاسفانه گمه و هیچکس خبردار نمیشه چه میکشن اون جا
خدمت همین شده یه عده سروش میشینن برو خوبه مرد میشی و فلان...دیگه نمیدونن اوضاع از چه قراره! اخه به چه قیمتی؟؟
در حال حاضر 616 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 616 مهمان ها)