روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بياراست
بر راستی بال نظر کرد و چنين گفتامروز همه روی زمین زير پر ماست
بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــيزمیبينم اگر ذرهای اندر ته درياست
گر بر سر خـاشاک يکی پشه بجنبد
جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست
بسيار منی کـرد و ز تقدير نترسيد
بنگر که ازين چرخ جفا پيشه چه برخاست
ناگـه ز کـمينگاه يکی سـخت کمانی
تيری ز قضاو قدر انداخت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تير جـگر دوزوز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بيفتاد و بغلـتيد چو ماهیوانگاه پر خويش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اينکه ز چوبست و ز آهناين تيزی و تندی و پريدنش کجا خاست
چون نیک نگهکرد و پر خويش بر او ديدگفتا ز که ناليم که از ماست که بر ماست
در حال حاضر 125 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (2 کاربران و 123 مهمان ها)