قیافه می گیری قیافه می گیری
یه کم که حرفی نیس اضافه می گیری
ممر. [ م َ م َرر ] (ع مص ) گذشتن و مرور کردن . (ناظم الاطباء). گذشتن . (آنندراج ). بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) گذر. عبور :
نیکو ثمر شو ایراک مردم بجز ثمر نیست
آن راکه در دماغش مر دیو را ممر نیست .
ناصرخسرو.
خورشید رنگ و فعل شهاب است بهر آنک
در مرغزار چون فلک او را بود ممر.
مسعودسعد.
- ممر داشتن ؛ گذر داشتن . گذشتن . عبور داشتن .
همیشه تا به زمین بر نسیم راه دهد
در حال حاضر 240 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 240 مهمان ها)