شانه خالی نمی كنم، زيرا
با تو همواره رو به رو هستم
باش تا صبح دولتم بدمد
شانه خالی نكن ، بگو هستم
يا بگو از چه دوستم داری
يا نگو ترک خانه خواهی گفت …
هم بگو هم نگو ، كه من عمری ست
خسته از اين بگو مگو هستم
بعد ازین رد گريه هايم را
جاده ها چشم بسته میخوانند
چمدان های خسته می دانند
رهسپار كدام سو هستم
من تو را برگزيدم از همه ی
دلبرانی كه عاشقم بودند
همه ی عاشقان من اويند
من هم از عاشقان او هستم
خاطرت هست قايقی كه شكست
سينه ای از كدام دريا بود
پس به خاطر نگه ندار امروز
سكه ای در كدام جو هستم
مهربان! حرف داشتم با تو
يک جهان حرف داشتم با تو
يك جهان حرف بودم و حالا
عقده ای مانده در گلو هستم …
در اتاقی كه بی تو قبر من است
روی تختی كه جای خالی تو ست
چون تو گرمم نمی كنی كفنم
تو كه سردت شود پتو هستم
تو كه تنها شوی به غير از من
به سراغ كسی نخواهی رفت
من كه تنها تر از توأم، تنها
با تو محتاج گفتگو هستم …
زنِ شومرده ای ست زندگی ام
چشم غسالخانه ای دارم
زندگان تمام دنيا را
با همين گريه، مرده شو هستم
سرم از آستانه ات خالی ست
جای من روی شانه ات خالی ست
تا ابد نيستی و با اين حال
تا ابد با تو رو به رو هستم …
حسین صفا![]()