[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
فرمان فتحعلیان - جان ز تن بردی
هرجور میتونی بمون،من با تو سازش میکنم
هربار میگفتم نرو،اینبار خواهش میکنم
با زخمه تنهاتر شدن،محتاجه تسکینم نکن
تنهاتر از من نیستی،تنهاتر از اینم نکن
با گریه های هرشبم،دنباله مرهم نیستم
اینبار بشکن بغضمو،فکره غرورم نیستم
کی گفته این خواهش منو،تو چشمه تو کم میکنه
این التماسه آخرم،خیلی بزرگم میکنه
یعنی کیونِ جانان مانند حیاطیست که می توان در آن بازی نُمود اون ت رو اشتبا نوشتن
این که 2 شب پیش گذاشتی
شب است ..
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم، خفته غمگین کلبه ای مهجور
فغانهای سگی ولگرد می آید به گوش از دور ،
به کرداری که گویی می شود نزدیک ..
درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد ،
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
دود بر چهره ی او گاه لبخندی ،
که گوید داستان از باغ رویای خوش آیندی
نشسته شوهرش بیدار، می گوید به خود در ساکت پر درد :
-گذشت امروز ؛ فردا را چه باید کرد؟
کنار دخمه ی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است ..
دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند ؛
دل و سرشان به می ،یا گرمی انگیزی دگر گرم است ..
شب است ..
شبی بیرحم و روح آسوده، اما با سحر نزدیک ..
نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
ولیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر ؛
زنی در خواب می گرید ..
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته،چشمش تار ..
اخوان
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در حال حاضر 290 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 290 مهمان ها)