ای وای بر من که اینو تا حالا امتحان نکردم شیر و آواکادو.خوب چیزی باید باشه
می وزد،می کَنَد درختان را،این بهار است یا زمستان است؟
نم نمک گریه می کند هر شب، شاید از کرده اش پشیمان است!
این چه فصلی است؟ این چه قانونیست؟ باورش مشکل است و مشکل تر
اینکه باور کنی تحمل این،داغهای بزرگ آسان است!
کم کم انگار باورم شده است،که نباید زیاد گریه کنم!
کم کم انگار باورم شده است، پشت هر شیشه مرگ پنهان است!
این خبرهای تلخ و پی در پی، مثل کابوس دردناکی و دل:
مثل یک شهر بعد زلزله، شعر: مثل یک دشت بعد طوفان است!
داغ آخر عجیب کاری بود،من که باور نمی کنم ... یعنی...؟
ولی انگار راست می گویند،ولی انگار نوبت آن است -
که غزل روی دوش مردم شهر،برود سمت آخرین دیدار
با غروب غریب (ماه بلند) غزل و عشق رو به پایان است!
عشق با مرگ هم نمی میرد،عاشقی در سرشت مردان است
منزوی را به خاک بسپارید،انزوا سرنوشت مردان است
ساکن کوی هفت پیچ آرام،می رود،می رود بدون خبر
بی خبر،بی صدا سفر کردن،سرنوشت و سرشت مردان است
می نشیند کنار پنجره ای،به افق خیره می شود آرام
گونه اش خیس می شود انگار،درد و غم نان خورشت مردان است!
روح باران،غم قدیمی عشق،ریشه در گرمی صدایش داشت
این خلوص و صداقت کمیاب،مایه خشت خشت مردان است
قلمش تا همیشه مانا باد!غزلش تا همیشه پاینده
او نمردست،مرگ، فصل درو،فصل پر بارِ کشت مردان است
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 306 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 306 مهمان ها)