در اين دنيا كه حتي ابر هم نمي گريد به حال ما
همه از من گريزانند، تو هم بگذر از اين تنها
پسرعمه: آقاي مجري واسم دوچرخه ميخري؟
مجري: اگه تو خونه شيطوني نکني،به حرف من گوش کني،زياد با کامپيوتر بازي نکني،روزي 3بار مسواک بزني،معدلت هم بيست شه واست دوچرخه ميخرم
پسرعمه: خسته نباشي! ميخواي تحريمهارو هم وردارم؟ اين کارارو تو هر خونواده ديگه اي بکنم واسم آپولو 11 ميخرن!
مجري: بچه هاي ديگه همه اين کارارو ميکنن...تازه جايزه هم نميخوان
پسرعمه: من از بچگي دوس داشتم اين "بچه هاي ديگه" رو ببينم! ما که هرکي رو ديديم عين خودمون بود
مجري: خب چيکار ميکني؟ کارايي که گفتمو ميکني که واست دوچرخه بخرم؟
پسرعمه: معدلم بايد بيست شه؟ اين که دست من نيست
مجري: پس دست کيه؟
پسرعمه: اوني که ازش تقلب ميزنم!
مجري: تو تقلب ميزني!؟ ميدوني اينجوري نمره هايي که ميگيري مال تو نيس؟
پسرعمه: من که هربار نمره م 5-6 ميشه ميگم اين نمره مال من نيست،شما باور نميکني!
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
از ایران اومدم تا بتونم خودم باشم، اینو همه میدونن که ما تو ایران میتونیم بیشتر خوش بگذرونیم و بیشتر پول دربیاریم؛ منتهی به چه قیمتی؟ من خودمم؛ واسه هرچیزی به هیچ قیمتی حاضر نیستم اصلمو تغییر بدم، چه برسه به دستبوسی؛ من دنبال مجوز دولتی و کنسرت تو برج میلاد نیستم دنبال اینم بتونیم آزادانه و با آرامش کنارهم زندگی کنیم اونموقع کنسرت هم میشه گذاشت، من هنوزم همونم، با اینکه بیرونم هوای رفیقامو که تو ایرانن رو دارم وقتی میگیرنشون یا مشکلی واسشون پیش میاد حتی میرم تو تلویزیون حمایتشون میکنم، آدم خوبه یه کم مرام داشته باشه این چیزا زود یادش نره و نون به نرخ روزخور نباشه.
شهاب مرادی: مربیان موسیقی کم سواد بودند،کلاسها را تعطیل کردیم!
گفتگو با رییس سازمان فرهنگی- هنری شهرداری تهران درباره تعطیلی کلاسهای آموزش موسیقی را در ادامه بخوانید:
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
+ بله، من گفتهام که آموزش و ترویج موسیقی جزو اولویتهای سازمان فرهنگی- هنری شهرداری نیست!
+ افرادی که قرار است مربی آموزش موسیقی فرهنگسراها شوند، باید مدرک دانشگاهی در این حوزه یا درجه هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی داشته باشند
مرتيكه
شیخ را در عنفوان جوانی نامادری بودی بس زیبا روی که در زمان خود از دافان روزگار ببودندی و تاززه خال لب هم که در آن زمان آپشن محسوب میشد بداشتندی و از شیخ خوشش همی بیامدی.
روزی شیخ را بدید و بر او در آویخت. شیخ (خ.ف) که هنوز شیخ نبودی ورا گفتی که: (با لهجه هملت) نه مرا رها کن آه. تو از آن ددی ببودندی و من بر ددی خیانت نتوانم کرد.
پس زنیکه چاره ای بکرد و به پدر شیخ کودکی مرده نشان داده و به مانند سودابه در داستان سیاووش به پدر شیخ بگفت که این از آن شیخ بودی و او بر تو خیانت همی بکردی، ایضا شاشیدم به خودتو بچه تربیت کردنت گوزو...
پس خشمی عظیم پدر شیخ را فرا بگرفت چنانکه دستور داد که شیخ آوردند و شیخ کتمان همی نمود که لا ولله که مال من نیست این توله سگ
پس پدر به او گفت آتشی فراهم میاورم و تو باید برای اثبات خویش از آن بگذری اگر تو نباشی از آتش به سلانمت می رهی
شیخ که داستان سیاووش نیک از بر ببودندی قبول کرده پس به درون آتش بپرید لکن بسوخت
پس شیخ بمرد
---------------------------------------------------
پ.ن: شیخ آن زمان مرید نداشت که خشتک جر دهندی
در حال حاضر 161 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 161 مهمان ها)