ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد
شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد
صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ
تا سایهٔ شیرین به سر کوه کن افتد
واقف شود از حالت دلهای شکسته
هر دل که در آن جعد شکن بر شکن افتد
خمیازه گشاید دهن زخم دلم باز
چون دیده بدان غمزهٔ ناوک فکن افتد
ترسم که ز زندان سر زلف توام دل
آزاد نگردیده به چاه ذقن افتد
جان دادم و بوسی ز دهان تو گرفتم
فریاد گر این قصه دهن بر دهن افتد
کو بخت بلندی که بر زلف تو یک چند
من بر سر حرف آیم و غیر از سخن افتد
برخیزد و جان در قدمت بازفشاند
گر چشم تو بر کشتهٔ خونینکفن افتد
صاحب نظری را که به چشم توفتد چشم
حاشا که به دنبال غزال ختن افتد
بگذار که بیند قد و روی تو فروغی
تا از نظرش جلوهٔ سرو و سمن افتد
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نگران بودم و اجبار سفر پیرم کرد
شب نخوابیدن من تا به سحر پیرم کرد
نونهالم که به باغ رفقا روییدم
دیدن دسته ی نامرد تبر پیرم کرد
خانه ی بخت من از بخت بد آن بالا بود
چمدان دست من و کوه و کمر پیرم کرد
دست در دست من و پا به رفیقم می داد
تاول خاطره ی این دو نفر پیرم کرد
زور من بیشتر از وزن قلم بود ولی
حرمت سابقه و منع پدر پیرم کرد
روی دیوار اطاقم بنویسید از او-
بی خبر ماندن و احساس خطر پیرم کرد
حسین آهنی
در حال حاضر 352 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 352 مهمان ها)