الی مُرد برو دیوث برات فرستادم
بازم تو خواب من با من قدم بزن ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اگر نادر نداری در بصاتت
ترحم کن به ما
اسکندری بفرست
ای فصل بهار نرس از راه
که در باغچه خانه ما شور تو از یادم رفت
چنان سراپا شب سیه را به چنگو دندان دراورم پوست
که صبح عریان به خون نشیند بر استانم در اسمانم
زمستان هر چه بود تاریک و طولانی
دل ما هر چه شد سرد و زمستانی
هیچ صبح دم نشد فلق
چون شفق زخون
دل مرا لاله گون نکرد..
در حال حاضر 675 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (1 کاربران و 674 مهمان ها)