داستانش مفصله بزارین الان واستون تعریف می کنم
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
یکی از رفیقام که یه سالی بود ندیده بودمش بهم اس داد دیشب که کجایی و چه خبر و از این حرفا ! بعد گفت من توی این یه سال خیلی سختی ها کشیدم و خیلی ماجراها صورت گرفته واسم بعد گفت فرا ( یعنی امروز ) با ماشین میام دنبالت ! امروز عصری اومد دنبالم و رفتیم توی شهر یکم گشت زد و یکم کسشر گفت بعد رفت دوتا آبمیوه خرید و راهو کج کرد به سمت خارج از شهر ! توی راه از شغلش صحبت میکرد بعد که بیشتر توضیح داد فهمیدم میخواد کلاه منو برداره یجور شبیه شرکت های هرمی بود ! خلاصه پیچید توی جاده خاکی رفت و رفت تا دیگه جاده تموم شد وسط بیابون ( به جان خودم بهم دست نزد اینجوری بهم نگاه نکنید ) وایستاد منم که دیدم اوضاع خیطه از الکی گوشی موبایلو برداشتم که مثلا از خونه زنگ زدن گفتن بیا خونه ! بعد بهش گفتم زود منو برسون خونه باید برم کار دارم ! اونم از ماشین پیاده شد چند دقیقه ای آبمیوه شو کوفت کرد بعد منو رسوند
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
در حال حاضر 653 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 653 مهمان ها)