یکی از رفیقام که یه سالی بود ندیده بودمش بهم اس داد دیشب که کجایی و چه خبر و از این حرفا ! بعد گفت من توی این یه سال خیلی سختی ها کشیدم و خیلی ماجراها صورت گرفته واسم بعد گفت فرا ( یعنی امروز ) با ماشین میام دنبالت ! امروز عصری اومد دنبالم و رفتیم توی شهر یکم گشت زد و یکم کسشر گفت بعد رفت دوتا آبمیوه خرید و راهو کج کرد به سمت خارج از شهر ! توی راه از شغلش صحبت میکرد بعد که بیشتر توضیح داد فهمیدم میخواد کلاه منو برداره یجور شبیه شرکت های هرمی بود ! خلاصه پیچید توی جاده خاکی رفت و رفت تا دیگه جاده تموم شد وسط بیابون ( به جان خودم بهم دست نزد اینجوری بهم نگاه نکنید
) وایستاد منم که دیدم اوضاع خیطه از الکی گوشی موبایلو برداشتم که مثلا از خونه زنگ زدن گفتن بیا خونه ! بعد بهش گفتم زود منو برسون خونه باید برم کار دارم ! اونم از ماشین پیاده شد چند دقیقه ای آبمیوه شو کوفت کرد بعد منو رسوند