[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
حالا خوبه لااقل حق فریدون و صفاریان خورده نشد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
نکنه انتظار داشتید پارو همه جایزه هارو بگیره اگه سیزده گرفت برای این بود که عامه پسند بود
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
اگه جوایز مردمی رو مثل سال 91 به چاوشی میدادن از سال بعد هیچ خواننده ای شرکت نمی کرد توی مراسمشون
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
دوستان کسی اینجا تا به حال از انکودر x265.hevc فیلم دیده ؟؟
yaghma_golrouee
«چه خوب که ممنوع الفعالیتم»
شرکت در مراسمی مثل جشن «موسیقی ما» و بعد سال ها دیدن دوباره بعضی دوستان قدیمی به یادم آورد که چقدر ممنوع الفعالیتی خوب است. چشم آدم را باز می کند. چیزی شبیه عینک دید در شب است که با آن می شود زوایای در تاریکی مانده ی اطرافیان را دید. وقتی ترانه سرا باشی، ممنوعیت باعث شناخت بهترت از آوازخوان هایی می شود که پیشتر با آن ها کار کرده ای. دورت خلوت می شود و خوانندگانی که بدون خواندن - و نه فهمیدن - ترانه هایت امروز باید در ختنه سوران ها می خواندند، سال به سال سراغت را نمی گیرند. در کنسرت ها شعرهایت را می خوانند و نامی از تو نمی برند و اگر به رویشان بیاوری فراموشی، یا ترس را بهانه می کنند. رفتار این فراموشکاران هم هنگام دیدن اتفاقی تو به دو دسته تقسیم می شود: یا «خیلی مردی» و «ما پشتتیم» قلابی بارت می کنند، یا از سفید شدن موهایت و باخبری از این که برای گذران در شیفت شب فلان چاپخانه کار می کردی ابراز تاسف می کنند و می کوشند به مجاز شدن و «غلط کردم نامه» نوشتن ترغیبت کنند. به شکل احمقانه ای توی ممنوع را خارج از گود و تباه شده می بینند و خود سر خم کرده به تیغ سانسور را موفق. یعنی موفقیت را فقط با «کاسبی» و «مورد پذیرش ارشاد بودن» معنا می کنند و «تعهد» وزنه ای در سنجششان به حساب نمی آید. دلسوزانه می کوشند تو را به لجنزاری که خود تا گلو در آن غرقند بکشانند. لجنزار مجازیت به قیمت دیکته نویس مرکز موسیقی بودن و به سفارشش کار تولید کردن و سرازیر شدن سکه های مراسم ارگانی در جیب. از چشمشان تو استعدادی هدررفته ای که فرصت پول پارو کردن را سر موضوعاتی که ربطی به هنر ندارد هدر می دهی. در گوشت زمزمه می کنند حقت اجاره نشین شدن در چهل سالگی و کار یدی و با سیلی سرخ نگه داشتن صورت نیست و نمی توانند بفهمند که تصور یک روز جایشان بودن هم تو را جنون می کشاند. تو مسلح به عینک دید در شب «ممنوع الفعالیتی» هستی و آنها را در فضای تاریکشان می بینی، اما می خواهند زیر نورافکنی که صحنه ی قلابی نمایششان را روشن می کند، بکشانندت. باید گوشت را روی حرف هاشان ببندی چون عروس هزارداماد موسیقی مجاز را چنان بزک می کنند که شهرزاد قصه گویش بپنداری. این گلخانه تمام گیاهانش را همشکل می کند اما تو زیر تیغ آفتاب ماندن و تازیانه ی باران خوردن را ترجیح می دهی تا میوه ی خود را به بار بیاوری نه آن میوه ای را که صاحب بدسلیقه ی گلخانه موسیقی مجاز خوش دارد. میوه هایت تلخ هم اگر باشند، میوه ی خودت هستند و این از مواهب ممنوعیت است و برای تحمل نداری و سختی هایش بهانه خوبی ست. // یغما گلرویی
در حال حاضر 274 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 274 مهمان ها)