یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
پيرمرد ايراني هر روز سر نماز دعا ميکرد که اي کاش در کنار امام حسين بود و شهيد ميشد تا اينکه در خواب ديد که به همراه دوستان بازنشسته اش در راه کربلا هستند که ناگهان صداي بوق اس ام اس آمد . پيرمرد که گوشي اش را در دستارش پنهان کرده بود ناگهان ديد که خبر واريز يارانه را فرستاده اند و ناگهان چنان يورتمه به سمت ولايت حرکت کردندي که گرد و غبار فضای ولایت را گردندندی و ناگهان با خوشحالي زايد الوصفي از خواب پريد و نعره زنان داخل کوچه پريد و فرياد برآورد که به خدا قسم اگر شما ایرانیان در کربلا بوديد همه را به چند سکه ميفروختيد و خبر واریز یارانه را داد و گرفتن بردنش داخل خانه . و پیر مرد فرداي آن روز بعد از نماز صبح دعا ننمود و دوان دوان راهي خودپرداز شد
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بخواب که میخوام تو چشات ستاره هامو بشمرم
جوونیم بهاری بودو بگذشت [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
معنای استیصال را از الف داروی ضد افسردگی طرف مقابل آموختم
نه جنگل سبز
نه باغ گل ها
نه کوه سنگي
نه دشت و صحرا
هميشه اينجا کولاک و باده
نه کلبه پيداست نه ختم جاده
بهارو اينجا کسي نديده
زمين قطبي همش سپيده
در حال حاضر 346 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 346 مهمان ها)