یا حضرت بنت قنسول ! فورست گامپ رو یادم رفت
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
بوی هجرت می آید !
بالش من پر آواز پر چلچله هاست
باید امشب بروم باید چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم !
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 119 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 119 مهمان ها)