سامان جلیلی - طپش ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
انسان بی گذشته ی تنها فقط همین
از خود شروع می شود -از چند نقطه چین-
انسان کوچک ِ «بی از این پیش» ، سطرسطر
آهسته می رود به سوی «هرچه بعد از این»
در فکر یک مکعب تاریک و کوچک است؛
انسان بی طبیعت، بی خانه، بی زمین
انسان ِ عینک و چمدان و کتاب و کفش
بی دست و پا و چشم و دهان، بی جهان و دین
انسان ِ قطعه قطعه ی بی هیچ خاصیت
انسان ِمنقطع شده از نون و آ و سین
انسان منبسط شده و منقبض شده
انسان ِ هی به فکر خود ، آرام و خشمگین
انسان لحظه لحظه فرو رفته توی خود
روزی سقوط می کند آنسوی نقطه چین ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 865 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 865 مهمان ها)