نمیمونم منم اینجا تو دنیایی که تو نیستی
چیکار کردی که تونستم با چشمای تو جادو شم ...
نمیمونم منم اینجا تو دنیایی که تو نیستی
چیکار کردی که تونستم با چشمای تو جادو شم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
حجت اشرف زاده - مادر ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
All alone or in two`s
The ones who realy love you
........
08 - the prophet
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
این دختره چکامه چمن ماه چه گندی زد که یارو تو رادیو میگفت ی عکس غیر شرعی که هیچ یک عکس غیر مناسبات انسانی گذاشت
یغما فقط شاعر است جناب سروان!*
میثم یوسفی
چند ساعت از لحظهای که همسر یغما گلرویی خبر بازداشت ِ این شاعر و ترانهسرا را منتشر کرد نگذشته است.
قسمتی از حافظهام که هنوز خوب کار میکند را راه میاندازم و همهی حرفها و صحبتهای دوست و دشمن را مرور میکنم!
مگر ممکن است یک نفر که کاری جز شاعر بودن بلد نیست و نه عضو گروه سیاسیای هست و نه بمبی در خانه پنهان کرده دوست داشته باشد بلایی سرش بیاورند؟!
اینکه شعر نوشتن و شاعر بودن و مهمتر از همه «بیتفاوت به محیط پیرامون نبودن» در ذهن بسیاری که تبدیل به خط قرمز شده است
چقدر برای یک سرزمین و حتا حاکمانش میتواند خطرناک و ترسناک باشد. منفعل بودن، مرگ ِ اندیشه و تحلیل، عدم حساسیت و آمیبوار زندگی کردن...
کدام حاکمیتی مردمی اینچنین بیمسئولیت میخواهد؟!
خاطرم هست یک زمان مسئولین فرهنگی همین سرزمین از اینکه یغما
«جهانی رو تصور کن که توش زندان یه افسانهس/تموم جنگای دنیا، شدن مشمول ِ آتشبس...» و «رو درخت با نوک خنجر زنده باد درخت نوشتیم» را سروده بود تقدیر میکردند
و حالا جرمش خوانده و شنیده شدن «من رویای دارم»هاست... آنهایی که یغما را دوست دارند چندین برابر اینهایی هستند که فقط فحش بلدند ولی من هنوز به مردم،
به خودمان فکر میکنم... مردم چرا اینشکلی شدهاند؟! ما چرا این حالیم؟! در صفحات مجازی که میچرخم از بعضی نوشتهها و حرفها انگشت به دهانم...
انگشت به دهان ماندهام که چرا؟! چرا ما اینهمه بیرحم شدهایم؟ همین تعداد هم چرا اینقدر کینه دارند؟! چرا در این شرایط هم دنبال حسابهای شخصی هستیم؟!
یغما گلرویی فقط شاعر بود و شاعر خواهد ماند. همهی نقدهایی که به رفتار و آثارش دارید بماند برای بعد...
یغما شاعر است و جای شاعر زندان نیست.
بیایید این سوءتفاهم را همه باهم حل کنیم و یک بار برای همیشه قبول کنیم که بدترین انتخاب و بدترین آرزو، آرزوی زندانی و محبوس شدن ِ اندیشه است...
عنوان، قسمتی از ترانهی یغماست:
سوختن مثل «رکسِ آبادان»
نعرهی بو گرفتهای به دهان
اتهامی که منتشر شده است...
«من فقط شاعرم! جناب سروان!»
در حال حاضر 437 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 437 مهمان ها)