صفحه 12206 از 18593 نخستنخست ... 112061170612106121561219612204122051220612207122081221612256123061270613206 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 122,051 به 122,060 از 185921

موضوع: Chavoshi News |

  1. #122051
    حرفه ای
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    18,456
    تشکر
    2,028
    تشکر شده : 19,777



    بچها یه فایل 30 گیگی ستاپ داریم

    اگه بخاهیم اینو مثلا به شش پارت ستاپ تبدیل کنیم چه کار باید کنیم

    یه نرم افزار خوب معرفی کنید



  2. #122052
    فعال
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    6,208
    تشکر
    16
    تشکر شده : 159
    بگرفتم آفتابه كه گيرم رَهِ مبال
    آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نيست
    گفتم تو تا اجازه فراز آري از رييس
    من ريده‌ام به خويش، بگفتا كه چاره چيست
    ياران نظر كنيد كه جز من به روزگار
    آن كس كه بي اجازۀ دولت نريده كيست؟

    این یک پیپ نیست
    ______________

  3. #122053
    فوق حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    35,920
    تشکر
    13,137
    تشکر شده : 22,290
    مقصود ز احسان درم و دینار است
    چندم دهی امید که زر در کار است؟

    از بخشش اگر وعده امید است تو را
    امید به دولت شما بسیار است ...
    یکی هم بود
    که پنجره جمع می‌کرد
    تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...


  4. #122054
    فعال
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    6,208
    تشکر
    16
    تشکر شده : 159
    - ما تو محلمون یه ممد دیوث هس که میگن اگه بخایم سه تا خلافکاره درس حسابی تو تهرون اسم ببریم این یکیشونه. یه روز این مست بوده به یه دختره تو کوچه تیکه میندازه، رییس **** شهر ری که همسایه دیوار به دیوارشون بوده بهش گیر میده. اینم با قمه میزنه گردن رییس **** رو میبره یه جوری که گردنش به یه پوست بند میشه. اینو داداشه ما دلش میسوزه میذارتش ترک موتور یاماهاش میبرتش. یارو رو با کمربند میبنده به خودش و یه دستشم میگیره به گردن طرف که کنده نشه میبرتش بیمارستان هفت تیر اونجا با موتور میره تو اورژانس میندازتش میاد. یارو زنده موند منتها گردنش یه وری شده. به ممد گفتم اگه میخای بزنی بزن ولی یه جوری بزن طرف زنده بمونه. گفت من میزنم اگه مرد به تخمم که مرد.
    - آقام تعریف می‌کرد مهوش که آورده بودن ابن بابویه خاک کنن اینجا قیامت بود. سره خاک کردن خمینی چقد آدم اومده بود، همون قد آدم اومده بود واسه تشییع جنازه مهوش که ملت همونجا جنازه رو میذارن کفن پاره میکنن میخاستن همونجا جنازه رو بکنن. آخه میگن مهوش خیلی خوشگل بوده.

    این یک پیپ نیست
    ______________

  5. #122055
    فعال
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    6,208
    تشکر
    16
    تشکر شده : 159
    این ممد دیوث قبل از اینکه بگیرنش یه مدت فراری بود. بعد از اون سرقتایی که داشتن و ناکار کردن رییس **** شهر ری پلیس دمبالش بود و پدرسگ نمیتونستن بگیرن. شیوه دزدیشونم این جوری بود که اینا با موتور میرفتن کناره این کامیونای ترانزیت بعد این ممده که ترکه موتور نشسته بود به راننده موتور میگفت برو بچسبون به کامیون بعد که موتور میومد کنار میدیدی ممد نیست این میپرید خودش میچسبوند به بار، بعد یه دونه از این تلویزیونای ۲۹ اینچ بغل میکرد دوباره به موتور میگفت بیاد کنار کامیون بعد تیلیویزیون به بغل میپرید تر ک موتور.آره بابا خیلی کارش درس بود من خودم سره یکی از کاراش بودم. که پلیس اینو نمیتونه بگیره هرکاری میکنه - یه مدت میگفتن رفته زابل نمیدونم کجا تا اینکه یه دفه تو همین فلکه آبزنی با موتورش تصادف میکنه با ماشین گشت این گشتیا پیاده میشن که ببینش چیزیش شده یا نه شک میکنن به قیافه این، اینم تحت تعقیب بوده دیگه عسکشو همه گشتیا داشتن اینا میرن تو ماشین تو دفترشون نیگا میکنن می بینین آره خودشه که اولین کاری که میکنن اینه که چارتا تیر تو پاش خالی میکنن که این فرار نکنه فقد بعدشم که میگیرنش تو زندان اینو هر روز میکردن واسه ما تعریف میکرد دیگه میگفت تو اتاقه رییس زندان قشنگ پرده کشیده بودن میگفتن بیا اینور بکش پایین بعد میکردنش میگفتن برو اونور. آره زندونای ایران همین شکلیه کافیه یه ذره خوشگل موشگل باشی خارت گا*****.
    -این فاطی قلمبه زنه حسین باتریساز بود که تو محله ما میشست که بعد از مردنش زنش خونش میکنه شیره کش خونه خیلی هم زنه جلبی یود یه دفه کلانتری میریزه تو خونش یه لول تریاک از این میگیره اینم میره بالا پشته بومه خونش میگه یا یه لول تریا من میدین یا خودمو میندازم پایین. آخر سرم یه لول تریاکش گرفت خودش انداخت پایین علیل شد و لی یه لول گرفت. یه شب رفته بودم ابن بابویه دیدم این نشسته داره گریه میکنه دستشم خونیه گفتم چته گریه حرومزاده پاشو ببرمت دکتر که دیدم کنارش رده خونه آقا ما این رده خون گرفتیم رفتیم رسیدیم به یه قبر دیدیم خون از کناره این قبره زده بیرون پلیس اومد دورشو ححصار کشید گفت جسد تازست هیچی بعدن دیگه صداشو در نیاوردن که قضیه چی بود.

    این یک پیپ نیست
    ______________

  6. #122056
    فعال
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    6,208
    تشکر
    16
    تشکر شده : 159
    ما با بروبچ هر هفته می‌رفتیم کلکچال. اونجام که می‌رفتیم با خودمون عرق و ورق و شرق می‌بدیم. یه دفه که جمعه ما رفته بودیم کلکچال دور این حوض جمشیدیه بودیم یهو اکبر زد به من گفت اونارو نیگا، نیگا کردم دیدم جاکش سه تا دختره رو نشون میده. روسری‌هاشونو درآورده بودن، رفتیم جلو من گفتم یاالله یهو یکیشون برگشت گفت بچه شابدالعظیمی؟ گفتم آره. دیگه هرچی باشه بچه شابدالعظیم همه جا معروفه. حالا آقا تیریپه ما چی بود ما این کاپشن چرم انداخته بودیم رو دوشمون بطری ویسکی رو هم گذاشته بودیم تو جیب تویی کاپشن بعد این کله بطری زده بود بیرون از زیره کاپشن یه دستمونم منقل و ذغال و جوجه بود. گفتن که به مام میدی؟ گفتم که چرا ولی باید بیاین بالا یهو دیدم از اون پایین پلیسه داره مارو نگاه می‌کنه دخترا روسریشون سرشون کردن و به مام گفتن آقا برو آقا برو، ما گفتیم اگه این الان به ما گیر بده خارمون گا*****. خلاصه ما این سر بطری دادیم تو و پلیسه اومد بالا گفت عرق چیزی پیشتون هستگفتم نه عرق نداریم ولی بیا بالا جوجه بزنیم پلیسه هم خیلی تیز بود گفت من میدونم شماها عرق دارین. گفتم حاجی این دخترخاله‌های ما چی می‌تونن بیان بالا؟ گفت باشه عیبی نداره. ما رفتیم بالا بساط جوجه رو راه انداختیم و اومدیم پایین من به دخترا گفتم حالا بیاین بالا گفتن نه این پلیسه خیلی گیره، الان دمباله بهونست . گفتم شما تخمتون نباشه بیاین بالا . ما بالا نشسته بودیم حرف میزدیم رو این ویسکی هم آب ریخته بودیم. اگه دیده باشی رو ویسکی که آب می‌ریزی سفید میشه مثه شیر این پلیسه اومد بالا و ما یه سیخ جوجه بهش دادیم. بعد این لیوانارو دید که توش یه چیزه سفیده گفت با جوجه شیر میخورین؟ به منم باید دو- سه تا استکان بدین. بعدش مارو کشید کنار گفت داداش اگه جا میخای من دارم‌ها. گفتم جا چیه؟ گفت پایین یه کانتینر هست بازداشتگاهه این دسته منه اگه خاستی ببریشون اونجا به من بگو. تو دلم گفتم زرنگی میخای مارو بکنی اون تو درو ببندی تحویلمون بدی. آقا ما همینجوری این ویسکی رو خوردیم تا از حال رفتیم بعد که بلند شدیم...

    این یک پیپ نیست
    ______________

  7. #122057
    فعال
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    6,208
    تشکر
    16
    تشکر شده : 159
    دیدیم چارتا از بچه‌های ما و دو تا از دخترا نیستن فقد یه دختره مونده اونی که از همه خوشگل‌تر بود. گفتم بقیه کجان گفت با هم دیگه رفتن پایین بعد آقا این یقه ما باز بود این دختره ناکس دستش کشید روی سینه ما گفت ورزشکاری ها منم زرتی یقه مانتوشو ...(هرچی بالا پایین کردم دیدم این قسمت حرفاش هیچ جوره قابل چاپ نیست شما خودتون با ذهن خلاقتون تجسم کنین)... آقا ما همینجوری تو کاره هم بودیم یهو دیدیم یکی با برف زد پس کله ما. دختره گفت کی بود؟ گفتم هیچی ول کن تو خیالت نباشه . من اصن برنگشتم ببینم کیه گفتم یا ماموره که میاد می‌گیره می‌برتمون پس لااقل بذار حالمون بکنیم یا یکیه که داره کردم میریزه اونم وقتی کارم تموم شد دهنشو می***. کاره ما تموم شد برگشتیم دیدیم بچه‌های خودمون اون بالا با دخترا نشستن زل زدن به ما. هیچی اینا اومدن پیش ما رفیقای دختره بهش گفتن چرا دادی و اینا ولی خودشون یادشون رفته بود زیپشونو بکشن بالا، سوتی دادن. من برگشتم به این دختره گفتم شماها چرا شوهر نمی‌کنین؟ برگشت گفت ما هر سه‌تامون عاشقه سه تا پسر بودیم اونام عاشقه ما بودن منتها خانوادمون نذاشتن ما ازدواج کنیم ما هم گفتیم دیگه ازدواج نمی‌کنیم اونام ازدواج نکردن و رو عشقشون موندن. گفت اتفاقن اون پسره که من عاشقش بودم هم بچه شابدالعظیم بود (به طوره زیرپوستی اینجا میخاست القا کنه که چون جفتمون بچه شابدالعظیم بودیم این حاضر شد به من پا بده خودتون میدونین از نظر فروید و اینا دیگه) گفتم اسمه یارو چی بوده من اکثر بچه‌های شابدالعظیم میشناسم. گفت اسمش مجید محبی بود. گفتم آره میشناسم. به دختره نگفتم اما این مجید محبی همسایه دیوار به دیوار ماست. یارو زن داره با سه تا بچه با خودم گفتم دختر سره کاری این مجید کچل زدتت و رفته. ازشم پرسیدم. گفتم زده و رفته؟ گفت آره زده و رفته.

    این یک پیپ نیست
    ______________

  8. #122058
    فعال
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    6,208
    تشکر
    16
    تشکر شده : 159
    این منم
    یک چوب‌رختی
    تنها در گنجه‌ای فراموش‌شده
    و خسته از باری که بر دوش دارم
    هر که آمد
    باری از دوش خود برداشت و به من داد
    و سبکبال مرا به حال خود رها کرد
    و حالا من شدم
    حمال خاطرات
    خاطراتی خوش‌جنس که به سادگی نمی‌پوسند
    و کمرم را خم می‌کنند
    این منم
    یک چوب‌رختی
    تنها در گنجه‌ای فراموش‌شده
    یاد می‌خورم و باد می‌دهم
    بادی که بوی گندش جهانی را از من میراند
    بادی که بوی نا می‌دهد
    بوی کهنگی
    ماندگی
    خستگی
    این منم
    یک چوب‌رختی
    تنها در گنجه‌ای فراموش‌شده
    منتظر آن‌روزم که کسی پیدا شود
    در این گنجه را باز کند و بگوید:
    آه...یک مشت زباله
    و دعوتم کند به یک آتش‌بازی کوچک
    با کمال میل دعوتش را می‌پذیرم
    و به او ضمانت می‌دهم
    از خاکسترم هیچ گهی زاده نخواهد شد

    این یک پیپ نیست
    ______________

  9. #122059
    فعال
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    6,208
    تشکر
    16
    تشکر شده : 159
    نوعي از كمال بود آنچه او مي‌جست
    وَ شعرهاي ابداعيِ او چه آسان فهميده مي‌شد
    حماقت بشري را همچون كف دستش مي‌شناخت،
    و به ناوگان‌ها و لشكرها علاقۀ فراوان داشت.
    وقتي كه مي‌خنديد سناتورهاي محترم ريسه مي‌رفتند،
    و آنگاه كه مي‌گريست كودكان در خيابان‌ها مي‌مردند

    این یک پیپ نیست
    ______________

  10. #122060
    فعال
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    6,208
    تشکر
    16
    تشکر شده : 159
    ترمزی/ با زوزه‌ای از چرخ/ و توقف/ تا سگی از عرض راهی با تانی بگذرد/ و هم او با بمب/ قارچ می‌رویاند در اقلیمی که می‌روید از آن مشتی و فریادی

    این یک پیپ نیست
    ______________

صفحه 12206 از 18593 نخستنخست ... 112061170612106121561219612204122051220612207122081221612256123061270613206 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 320 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 320 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •