گرشا چن تا اهنگ خوب داره اورین
رمز این شهرزاد که دیشب گذاشته بودی چیه؟
مردی که در من بود و در من مرد ..
امشب چه بی فانوس خنجر خورد ..
عاقا اشتباه برداشت نشه ..
چاووشخوان سفره ی بینانمان کردند
با نام آبادی چنین ویرانمان کردند
این یه بیت تو غزل باغیه ..
اینو یاغی شیر کرده الان همه هر 2 بیت رو شیر کردن ..
بگذر از سر راه دل تیموری من
که نشابور تو غارتکده ی چنگیز است
بهار مرده ..
در این بهار مردهی بیعشقِ بیانسان
سر را مقیم شانهی من کن برادرجان
سر را مقیم شانهی من کن که مدتهاست
ابری نمیبارد بر این بیغولهی بینان
سر را به روی شانهام بگذار و هقهق کن
سر را به بغض شانهام بسپار و غم بنشان
ما گریه کردیم و قفسهامان قفستر شد
تو گریه کن شاید دری وا شد برادرجان
تو گریه کن شاید خدای تو دری وا کرد
حتا به آن سوی عدم حتی به گورستان
اشکی بریز و خنده بر این خشکسالی کن
اشکی بریز و خنده کن بر درد بیدرمان
آه ای برادرجان، برادرجان، برادرجان
با سگ نکردند آن چه با ما کردهاند اینان
چاووشخوان سفرهی بینانمان کردند
با نام آبادی چنین ویرانمان کردند
با نام آزادی صدامان را وجب کردند
ما را دچار رعشههای نیمهشب کردند
گفتند نورند و رگ مهتاب را کشتند
نارُستمان ناپدر، سهراب را کشتند
زاغان غفلتبرده با کبکان خرامیدند
هر کورسوی مرده را خورشید نامیدند
من در عزای خنده و لبخند میگریم
چون مادران در ماتم فرزند میگریم
من هم دلم خون است از این کابوس بیپایان
ما را حریم هقهق خود کن برادرجان
آه ای برادرجان، برادرجان، برادر جان
با سگ نکردند آن چه با ما کردهاند اینان
ما هر دو از یک خاک و یک دنیای بنبستیم
ما هر دو بنبستیم، از این رو دل به هم بستیم
این بیدها را باد و ما را درد خواهد برد
ما هر دومان آزادسروان تهیدستیم
بر سفرهی ما تهمت بیقاتقی بستند
با مردهخواران مدیحتخوان نپیوستیم
گفتند هرگز نیستید اما ندانستند
دیوارشان اثبات خواهد کرد ما هستیم
هستیم و داد خویش از بیداد میگیریم
هستیم و میمیریم و با مردن نمیمیریم
در این بهارِ مردهیِ بیبرگِ بیباران
ما را حریم گریهی خود کن برادرجان
سر را به خشم شانهام بسپار و ایمن باش
دنیا پر از تاریکی است اما تو روشن باش
این کودکان آیین عیاری نمیدانند
دلدل نکن لوطی، خودت داشآکل من باش
این باغ نازا را به آفتزادگان بسپار
تو جنگلی و ریشه داری، ناسترون باش
با این ملیجکهای دستافشان، امیدی نیست
تو وارث ایل و تبار یاغی من باش
ای سنگِ تیپاخورده، ای دیوار پاییزی
وقت است از خواب هزاران ساله برخیزی
این روسپی در خورد نام کهنهمردان نیست
باید به مهر مادریِ مادری دیگر بیاویزی
من هم دلم خون است از این کاشانهی ویران
حالا تو دوش هقهق من شو برادرجان
یک دختر نوجوان که در دهه 70 میلادی در شهر سان فرانسیسکو آمریکا زندگی می کند، وارد رابطه ای با دوست پسر مادرش می شود که...
در حال حاضر 334 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 334 مهمان ها)