پنج شنبه بود
قبرستان شلوغ
چشم هایش
خسته بود و بی فروغ
یک نفر بوسید خاک مادرش
یک نفر می شست خاک همسرش
یک نفر هم خاک می پاشید سرش
مادری فریاد می زد: عاطفه
نور چشمم ،نازنینم ،عاطفه
پس کجایی عاطفه ؟!
یک نفر آرام می خواند فاتحه
روستایی لهجه اش شیرین
چنان هم صحبت مردم شده
مثل اینکه روستایش غرق در گندم شده
گفت : می خواهی بخوانم سوره ای
آیه ای یا آیه الکرسی چطور
یک نفر آهسته رد شد با موتور
گفت : ای مردم شتاب
می فروشم شمع و خرما و گلاب
یک نفر حلوا بدست
روی قبری میوه می شد دست بدست
یک نفر سر را گذاشت بر روی سنگ
یک نفر آورد گل های قشنگ
یک نفر می گفت : ای احسان من
مرغ خوش الحان من
منزل تازه مبارک جان من
من میان این هیاهو گم شدم
فکر غمهای دل مردم شدم
مرگ را دیدم میان قبرها
ایستاده قامتش صاف و بلند
نیست در لحن صدایش
جز طنین نیشخند
گفت : باور می کنید ؟!
این مکان مال شماست
بعد از این ...
تنهایی و خواب عمیق
بهترین حال شماست
فریبا شش بلوکی
ویرایش توسط Milik : 01-04-2016 در ساعت 06:33 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
میگم زانکو با ساغر ازدواج کنه یا بچه مامان پوپک
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
یکی ادرس این سایته که اسکی تاینی رایگان میذاره بده
سد علی هی میگه به اینا نگین تندرو حالا تحویل بگیر
در حال حاضر 314 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 314 مهمان ها)