به زودی
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ما گدایان خیل سلطانیم ، شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود ، هر چه ما را لقب دهند آنیم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
سلام یاور همیشه مومن !
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
باورم کن من هنوز مترسک باغِ جنونم . . .
در حال حاضر 388 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 388 مهمان ها)