يك صندلي گذاشته ام جاي اسم ماه
تا تو بيايي وبنشيني به اشتباه
اما تو باز اول اين شعر غايبي
مثل سكوت يا كلماتي شبيه آه
اين صندلي خالي را پاك مي كنم
و مي نويسم آخر اين بيت : ايستگاه
تا باز دست تو بخورد روي شانه ام
من مرد كور مي شوم ، اين بيت كوره راه
اين بيت را محاكمه تشكيل مي دهم
با دستبند مي رسم از راه بي گناه !
تنها به شرط اينكه تو از حاضرين شوي
من مرد متهم ، همه بيت : دادگاه
خود را به تيرباران محكوم مي كنم
حتي به جرم هاي خودم مي شوم گواه
اين بيت سمت جوخه اعدام مي روم
با پاي زخم ، پيرهن زرد راه راه
خونم به روسري تو پاشيده مي شود !
اين بيت را كه با عجله مي كني نگاه
آن وقت توي قبرم بيدار مي شوم
شب ، با صداي رد شدن كفش هاي ماه
تو مي تواني آمده باشي و يك غروب
بر سنگ من گذاشته باشي گلي سياه
حالا كدام بيت مي آيي؟ كدام سطر؟
حتي به يك بهانه كوچك ، يك اشتباه
حالا تو باز آخر اين شعر غايبي
مثل سكوت يا كلماتي شبيه آه
محمد سعيد ميرزايي
من کتک خورده ی احساس خود ام![]()
در عصر یک پاییز در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشۀ سبز
سبزیِ شیشه ها زرد پاییز را سبز خُرَم کرده بود
از سبزی برگ ها بهار به اتوبوس نشست
بیرون خزان در کار بود
نمی دانستم در بهار درون باید گفت یا در خزان برون
من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه می آمد....
احمدرضا احمدی![]()
در حال حاضر 548 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 548 مهمان ها)