دوستان همراهي نميكنن اقا اون دستتونو از تو شلوارتون دربياريد
ميلاد ديوث كجاست
دوستان همراهي نميكنن اقا اون دستتونو از تو شلوارتون دربياريد
ميلاد ديوث كجاست
من یادمه تو 18 سالگی تو خیابان یه دخترو دیدم به همراه خواهر و مادرش
تو صف عابر بانکم بودم که اونارو دیدم رفتن پول درآوردن بعد رسیدشونو یادشون رفت بگیرن منم رسیدو گرفتم از موقعیت استفاده کردم
رفتم تو یه مغازه خودکار گرفتم شماره مو پشت رسید نوشتم بعد رفتم دنبال اونا مادرش رفته بود تو یه مغازه قیمت بگیره خواهرشم جلو بود
رفتم بش گفتم ببخشید این رسیدتونو فراموش کردین بردارین من براتون آوردم دختره هم خیلی راحت گرفت گذاشت تو کیف بدون هیچ مخ زنی
2 روز دیگه زنگ زد 3 سال هم با هم بودیم خیلی هم منو دوست داشت هر وقت میومد سر قرار میومد تو بغلم میشد گریه به قرآن راست میگم
بعدشم که ازدواج کرد
خب ديوث شماره دادي مخ نزدي كه اين ٢ تا فرق داره
اقا من خودمو از اين مدل خاطرات معاف ميكنم چون اصلا يادم نمياد اوليش كي بود ولي كلا بخواين يكيشو تعريف بكنم ميكنم
خواهم که تاری شود پنهان بیایم پیش تو ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آقا من خودم که هیچ تلاشی نردم ولی یه خاطره دارم.
دبیرستان که بودیم یکی از رفیقام تو یه آموزشگاه عاشق یه دختر شد اومد از من کمک خواست.با هزار بدبختی بدبختی شماره دختررو از باباش گرفتیمینی اوج دیوثی بود.
دوستم خیلی خوشحال شد.بهش اس ام اس داد عاشقتمو خیلی دوست دارمو اینا ولی دختره پا نداد از اون باشخصیتاش بود.آقا این روانی شد قرص پشت قرص حالش خیلی بد بود.بچه بود دیگه.بعد من از تلفن عمومی زنگ زدم به دختره که بگم رفیقم داره میمیره یکم باهاش حرف بزن.زنگ زدم همینکه برداشت شروع کردم به حرف زدن که داره میمیره و اینا.بعد که تموم شد طرف گفت من مادر رومینام رومینا همه ی اس ام اسای دوستتو به من نشون داده.یه ساعت نصیحتم کرد و گفت برو به رفیقت بگو اینارو.ینی پاستوریزه برای این دختره کمه.فک کنم شب زفافم به مادرش گزارش بده.
سرکه بزنید به وسایلتون ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 405 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 405 مهمان ها)