اکبرم ، تاج سرم ، ای گل یکدونه ی من
تو یه گُل پسری ، تو گرمی خونه ی من
نگران بودم و اجبار سفر پیرم کرد
شب نخوابیدن من تا به سحر پیرم کرد
نونهالم که به باغ رفقا روییدم
دیدن دسته ی نامرد تبر پیرم کرد
خانه ی بخت من از بخت بد آن بالا بود
چمدان دست من و کوه و کمر پیرم کرد
دست در دست من و پا به رفیقم می داد
تاول خاطره ی این دو نفر پیرم کرد
زور من بیشتر از وزن قلم بود ولی
حرمت سابقه و منع پدر پیرم کرد
روی دیوار اطاقم بنویسید از او-
بی خبر ماندن و احساس خطر پیرم کرد
حسین آهنی
بزن پلکی به هم گاهی ببین من زنده ام یا نه؟
شکستی قاب چشمم را ببین جان کنده ام یا نه؟
نشسته روی این میز و عذابم را نمی بینی
تو را تا اوج این قصه خودم آورده ام یا نه؟
به این لبخند زیبای تو معصومانه می خندم
خبر داری تو از آه پس از هر خنده ام یا نه؟
قلم را دست می گیرم، خجالت می کشم از تو
تو می فهمی که از عطر تنت آکنده ام یا نه؟
خودت رابردی و رفتی ...من اما عاشقت ماندم
حسابم کن همین حالا ببین بازنده ام یا نه؟
نگاهی کن به بالا و بگو در گوش من آیا
کسی می دید از بالا که من هم بنده ام یا نه؟
حسین آهنی
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
خدمت شروع شد، تاریک و تو به تو
بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»
شب های پادگان، سنگین و سرد بود
آخر خدا چرا؟ آخـر خدا بگو
نه! نه! نمی شود، فریاد زد: برقص
در خنده ی فروغ، در اشک شاملو
توی کلاهِ خود، لاتین نوشته بود
"Your hair is black, Your eyes are blue"
خاتون تو رو خدا، سر به سرم نذار
این جا هوا پسه، اینجا نگـو نگو
یک نامه آمد و، شد یک تراژدی
این تیتر نامه بود: «شد آرزو عرو...
س» و ستاره ها چشمک نمی زدند
انگار آسمان حالش گرفته بود
تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح
با اشک در نگاه، با بغض در گلو
بالای برج رفت و ماشه را چکاند
با خون خود نوشت: «نامرد آرزو...»
حامد عسکری
در حال حاضر 223 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 223 مهمان ها)