یه نفر سم به قمریا داده
یه نفر میز خودکشی چیده
دست نامرئی یه بی صورت
پر پروانه ها رو قیچیده.
اون هیولای چندهزار ساله
بازم از قلب آینه ها اومده
خون رو گیتار لال پاشیده،
رگ هادی پاکزادو زده.
تو یه دستش یه قیچی هار و
تو یه دستش یه ماژیک قرمز
تنها چن تا کلمه رو بلده:
نه، نمی شه، اجازه نیست، هرگز!
پرچمدار مشهدی ها بود تو راک هادی