راستي كسي از احمد خبر داره؟ حال مادرش چطوره؟
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده گی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
حسن
بکش بیرون از چلسی
ویرایش توسط Herzeleid : 11-29-2014 در ساعت 11:56 PM
ﺩﺧﺘﺮ : ﺍﻟﻮ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﮐﺠﺎﯾﯽ ؟ﭘﺴﺮ : ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ! ﺳﺮﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ …ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﻦ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮎ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺗﻢﯾﻪ ﮐﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺟﺪﯾﺪﺕ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﮕﯿﺮ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺳﺮﻣﺎ ﻧﺨﻮﺭﻩ !
ﭘﺴﺮ : ﻣﺜﻼ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﭻ ﺑﮕﯿﺮﯼ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : آﺭﻩ !
ﭘﺴﺮ : ﺍﻭﺳﮕﻮﻝ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻂ ﺧﻮﻧﻪ !
در حال حاضر 741 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 741 مهمان ها)