دلتنگی پلی شد
دلتنگی پلی شد
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
16 آذر ماه آلبوم جدید علیرضا قربانی .... قطره های باران
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
(سرعت وای ، وای به این سرعت)
تو اول آخر و آخر نت ایران با این سرعت ت-خ-م-ی
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
راستش قرار بود براي پرونده اين شماره با موضوع دانشجو، به واسطه تجربياتي كه در نشريات دانشجويي داشتم مطلبي جدي در مورد فعاليت هاي فرهنگي دانشجوها خاصه همين نشريات دانشجويي بنويسم اما ديدم هر وقت سعي و تلاش مي كنم جدي سوژه يي را دنبال كنم، نمي شود. هي نمي شود. تصميم گرفتم كمافي السابق طنزم را بنويسم. كلي ايده داشتم براي يك طنز دانشجويي اما يكهو نشستم، چشمانم را بستم، نوك انگشتانم را تف مالي كردم و ماليدم به كله ام. «اي كيو سان» طور. به ذهنم رسيد با اين وضعيت بي تيري مملكت، با يك تير دو نشان بزنم. بنابراين تصميم گرفتم يكي از نخستين طنزهايم را كه در نشريه طنز دانشجويي، حدود شش سال پيش نوشتم و اتفاقا در مورد دانشگاه و دانشجو و شرايط رفاهي آنهاست، منتشر كنم. شايد آن موقع فكر نمي كردم طنز نويسي برايم اينقدر جدي شود. حس فوتباليستي را دارم كه از تيم هاي پايه شروع كرده است.
آن موقع دانشگاه ما تازه به ساختمان هاي جديد منتقل شده بود و امكانات رفاهي اش هنوز مطلوب نبود. حالاطرز تفكر مسوولان دانشگاه بماند. اين مطلب هم روايت طنزي است از همان روزها.
اكنون كه اين نوشته را مي خوانيد من زير خروار ها خاك مدفون شده ام و دست هيچكس به من نخواهد رسيد پس بدرود... بدرود زندگي... بدرود دنيا... بدرود دانشگاه... تو اشك مرا درآوردي... بدرود فريبا، تو تنها عشق من بودي... بدرود شيما، تو هم همين طور...
ديگر ذهن من ياراي اين همه تضاد را ندارد. عقل من نمي تواند اين همه تحجر را واكاوي كند. چشم من ديگر توانايي ديدن اين همه مصيبت را ندارد. روح من مورد آزار و اذيت قرار گرفته... من بدم؟ من روانيم؟ من فقط يك بار كه از دست دوستم ناراحت بودم، درون آفتابه اش خرچنگ انداختم، و پس از ديدن عواقب آن به شدت پشيمان شدم.
تا كي بايد ببينم، بسوزم، بسازم، بكشم، باز بكشم، اين بار جور ديگري بكشم، بنالم، ببازم، با اينكه مي بينم ولي افسوس نداشته باشم، ديگران دارند چرا من نداشته باشم، خوب من هم مي خواهم! خيلي بديد...
آه... دانشگاه، اين ساختمان سخت و بتوني، با روح ابريشمي ام هيچ قرابتي ندارد. تا كي مي توانم طعم كوته فكري مردمان را بچشم؟ تا كي مصايب اين دانشگاه را به جان بخرم؟ تا كي با ديدن پيت ذهنان ماكسيما سوار، انگشت حسرت در بيني حيرت فرو كنم؟ تا كي بايد شاهد كوته نظري كوته قامتاني باشم كه براي يك دهم نمره چنان پاچه مي خارانند كه سگ نخاراند و همچون موريانه، رياكارانه مغز اساتيد را آماج حملات خود قرار مي دهند؟ تا كي همچون بوف كور سيخ وار در كلاس بنشينم و جزوه بنگارم كه اگر ننگارم، اساتيد در پايان ترم من را مي نگارند! البته هنوز انسان هاي با شخصيتي هستند كه نگاشته هاي خويش را با آغوش باز در اختيارم قرار مي دهند. امرشان پر خير و نگاه شان به چشم برادري باد.
من نمره ٢٠ كلاس را نمي خواهم، من بهترين هوش و حواس را نيز خواستار نيستم، من آن كسي راكه جايگاهش در قصه ها است نمي خواهم، چشم هاي كمي شيطان، موهاي خيلي پريشان، هيچ يك هدف و خواسته من نيستند، من فقط... من فقط... نه، هرگز، من آن را هم نمي خواهم، چرا كه يكي بس است و دوتا كافي. من رهايي از اين بند را كه مرا به استيصال كشيده است، طالبم.
ديگر خسته شدم از بس در اين خراب آباد بيابان ديدم، من دلم شهر مي خواهد، من دلم پارك مي خواهد، من دلم سينما مي خواهد، من دلم كافي شاپ و كاپوچينو مي خواهد.
تنها انگيزه من روزهاي دوشنبه براي رفتن به وعده گاه سلف، به نيش كشيدن اشانتيون همراه غذا (بال مرغ) بود كه آن را نيز از من دريغ كردند. كوفتتان شود آن اشانتيون اي طباخان گرگ صفت!
ديگر خسته شدم. خسته شدم از اين سرويس هاي شلوغ دانشگاه. ديگر طاقت ندارم، دهانم در اين سرويس ها بوي جوراب به خود گرفته، شست پاي هر ننه قمري را در دهانم احساس كرده ام.
آه... در كشاكش اين كارزار كابوس وار زندگي هر چه خودم را به خريت زدم، نشد. حرف كافيست، ديگر بايد بروم. از پايين همه افراد دور حوض با حركاتي هماهنگ و موزون من را به پريدن تشويق مي كنند. من نيز با تكان دادن دست به ابراز احساسات آنان پاسخ مي دهم. زمين هم دارد صدايم مي زند. چقدر زمين صدايش شبيه محسن چاووشي است. گويا وقت رفتن است، پس بايد رفت... بدرود... بدرود زندگي... بدرود دانشگاه... بدرود پريسا، راستي تو هم همين طور.
شبِ ختمِ صدا در کوچه باقی ست
تو رفتی کوچه نذر بی چراغی ست
پر از خون و پر از خون و پر از خون
دلم مثل دوبیتی های یاغی ست
Hero Enter
Viva Real Madrid
در حال حاضر 497 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 497 مهمان ها)