.
.
زمستون ابرو توی حوض خونه، من لگد می کرد
زمونه با بداش خوب، روزگار با خوبا بد می کرد
سرم شد کاسه، مغزم عین جیوه لنگرک می زد
یه خط غم، در میون غصه تو قلبم قنبرک می زد
هوس کردم به جای قهرمان قصه ها باشم
برای ماهیا ، آب و واسه مرغا هوا باشم
دلم می خواست آلاچیق دختر کولیا باشم
رفیق بی سرو پاها و ژولی پولیا باشم
دلم می خواست بارون باشم اما توبیابونا
خیابون باشم اما زیر پای درب وداغونا
خوروسخون پاشم و تا بوق سگ مستی کنم شاید
یه فکری هم به حال نحسی هستی کنم، شاید
برقصم با تموم لولیا ولوطیا وداش مشتی ها
ببوسم دخترای بندری رو توی کشتی ها
شبو از چشم شب پارو کنم، جارو کنم روزو
بشورم از تن آیینه ها این وهم مرموزو
ببافم تارو پود عمرمو با دست رویاهام
بخوابونم سر دنیارو روی بالش پاهام
.
.
![]()
در حال حاضر 781 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 781 مهمان ها)