تو بهم دادی آرامشو
هرکه او بیدارتر پر دردتر....
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!
در حال حاضر 660 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 660 مهمان ها)