" یوسف "
افسوس بود و جز افسوس
چیزی به شب نمی تابید
هر چشمه ای که میخشکید
از چشم ماه می افتاد
از روزگار دلگیرم
ای کاش رنج آخر داشت !!!!
یوسف اگر برادر داشت
کی توی چاه می افتاد !؟؟!
دل چشمه بود و می جوشید
وقتی خدا واسه مردم
هر روز یه کوزه رو میشکست
از تیکه هاش دل میساخت
از تیکّه تیکّه ی قلبم
هی کوزه ساخت اما حیف
هر شب واسه منِ تنها
از خون و خاک گِل می ساخت
,, بکار و بچین
بچین و ببخش
زمین خدا
برای همه ست
ببین و نترس
نترس و بگو
خدا تا ابد
خدای همست ,,
تا چشم کار می کرد و
تا اعتماد می کردم
چشم به هر چی که می دید
بی اعتمادتر می شد
معجون دردمندی از
سردرد و دردسر بودم
با هر مسکن تازه
دردم زیادتر می شد
خشکیده تر شدم ای ماه !!!!
عکست توی کدوم چشمست !؟؟!
اینجا که هر چی میبینم
دالون تنگ و تاریکه
اینجا که هر چی می گردم
راهی به سرپناهی نیست
روح بزرگ من !!!!
دیدی دنیا چقدر کوچیکه !؟؟!
,, بکار و بچین
بچین و ببخش
زمین خدا
برای همه ست
ببین و نترس
نترس و بگو
خدا تا ابد
خدای همست ,,