شکلِ «کاترین دونوو» میخندی تا نذاری تموم بشه فیلمی که تَهش قهرمانا میمیرن
دنیای بوفِ کوریمو دریاب سایههامون تماشاییمیشن وقتی که دستِ هم رو میگیرن ...
شکلِ «کاترین دونوو» میخندی تا نذاری تموم بشه فیلمی که تَهش قهرمانا میمیرن
دنیای بوفِ کوریمو دریاب سایههامون تماشاییمیشن وقتی که دستِ هم رو میگیرن ...
شکلِ «کاترین دونوو» میخندی... «مونالیزا» میافته از سکه روبروی شکوهِ لبخندت
همه دارو ندارمو میدم واسه اینکه دقیقهای باشم جای سنجاقکِ گلوبندت
منو از بینِ دود سیگارم، مثلِ گنجشکِ بیگذرنامه راهی کردی به سرزمینِ تنت
خوش دارم که سفر کنم دائم آخرِ هفتههای کشدارو سمتِ مازندران پیرهنت
پیرهنِ سبزتو که میپوشی یه درختِ صنوبری انگار که سرش خم نمیشه از شنباد
من تگرگم، غریزهای وحشی عطشِ عاصیِ زمستونم که درختو برهنهتر میخواد
مثلِ نقاشیِ «فریدا»یی مثلِ پاریسِ آخرین تانگو، مثل خطِ خوشِ رضا مافی
با همون دستای پر از شعرت برای شونههای لرزونم داری بیوقفه شال میبافی
واسه این من که داره میپوسه بسکه با مرگ زندگی کرده، بسکه از مرگ زندگی ساخته
بسکه با پاهای خودش رفته هفته به هفته سمتِ یه آدرس، اونجایی که عرب نِی انداخته
راهش از کوچهی علی چپ نیست، عمریِ مرگ رو بغل کرده تا مبادا به تب بشه راضی
خط زده میشه و خبر داره، دایناسورهای شورای شعراَم منقرض میشن آخرِ بازی
مثل یه کاغذِ مچالهس که ائتلافِ کریه و ننگینه بین قیچی و سنگو میبینه
حتا از پشتِ صدتا چشمبندم اعتصابِ غذای یه مادر تو یه سلول تنگو میبینه
لقباش دم به دم عوض میشن چپِ چپ کرده، الکلی، معتاد، عاملِ خارجی، لاییک، مزدور
اما اون هیچ کدوم از اینا نیست تنها یه شاعرِ که رؤیاهاش میشه کابوسِ هر رییس جمهور
توی قرنی که کفره بیداری بین این آدمای تکراری یه کمی خاص باشی میمیری
وقتی خرچنگ ابوعطاخونه وقتیدنیا «بیانسه»بارونه، «اِمیواینهاوس»باشی میمیری
شکلِ «کاترین دونوو» میخندی تا نذاری تموم بشه فیلمی که تَهش قهرمانا میمیرن
دنیای بوفِ کوریمو دریاب سایههامون تماشاییمیشن وقتی که دستِ هم رو میگیرن
یغما
منوتو امین جوانفرو از کجاش دراورد
هنوز عکسه فردین به دیوارشه
هنوز پرسه تو لاله زار کارشه
تو رؤیاش هنوزم بلیط می خره
می گه این چهارشنبه رو می بره
تو جیباش بلیطای بازنده گی
روی شونه هاش کوهِ این زنده گی
حواسش تو سی سالِ پیش گُم شده
دلش زخمی حرفِ مردم شده...
سرِ کوچه ملی یه مَرده، یه مرد
که سی سالِ پیش ساعتش یخ زده
نمی دونه دنیا چه رنگی شده،
نمی دونه کی رفته، کی اومده!
سرِ کوچه ملی یه مَرده، یه مرد
تو یه پالتوی کهنه ی عهدِ بوق
داره عابرا رو نگاه می کنه
که رد می شن از کوچه های شلوغ...
هنوز عکسه فردین به دیوارشه
خراباتی خوندن هنوز کارشه
یه عالم ترانه توی سینه ش داره
قدم هاشو تو لاله زار می شماره
دلش از تئاترای بسته پُره
چشاش از نگاهای خسته پُره
هنوز فکرِ چهارشنبه ی بُردنه.
یه عمره که باختاشو رج می زنه...
سرِ کوچه ملی یه مَرده، یه مرد
که سی سالِ پیش ساعتش یخ زده
نمی دونه دنیا چه رنگی شده،
نمی دونه کی رفته، کی اومده!
امروز اینجا همش شب بود بسکه تاریک بود
تمومِ حس تاریخو توی برقِ چشات داری
شبیهِ دخترک های رو قلیونای قاجاری
شکوهِ دوره ی مادی، غمِ تاراجِ تیموری!
چه قدر نزدیکِ نزدیکی، چه قدر از دیگرون دوری...
شبیه بوی بارون تو غروبِ تخت جمشیدی
یه خورشیدی که از مغرب به این ویرونه تابیدی
مرمت کن منو از نو! نذار خالی شم از رؤیا
نگاهم کن اگه حتا تمومه این سفر فردا...
هزار آتشکده توی نگاهت غرقِ آتیشن
یه عالم یشم و مروارید تو لبخندت یکی می شن
مثِ تابیدنِ مهتاب رو طاقِ طاق بستانی
پر از نقش و نگاری تو! شبیهِ فرشِ ایرانی
می شه جام جمو حتا تو دستای تو پیدا کرد
درِ هر معبدو می شه با یک لبخندِ تو وا کرد
مرمت کن منو از نو! نذار خالی شم از رؤیا
نگاهم کن اگه حتا تمومه این سفر فردا...
یغمای جان
اکبر اون یدونه تشکر هم نمیزدی خوب
به پسره میگن :رفته بودی خواستگاری چرا اینقدر خجالت میکشیدی؟
.
.
.
.
.
.
.
میگه : اگر تو هم هرروز از پدر زنت کان.د.وم خریده بودی حالا تو هم خجالت ميكشيدي!
در حال حاضر 145 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 145 مهمان ها)