این جور نویسنده ها زیاد نیستند. آنها که بی سر و صدا گوشه ای از شهر کوچکشان می نشینند و می نویسند و سودای آمدن به تهران و حضور در نشست ها و محافل ادبی پایتخت، آرامش و انزوای شیرینشان را بر نمی آشوبد.
حافظ خیاوی را اولین بار هفت سال پیش دیدم در مراسم جایزه روزی روزگاری. آمده بود تندیس بهترین مجموعه داستان را بگیرد. آن سال جان بارت هم در بخش خارجی جایزه گرفت به خاطر رمان خوب اپرای شناور و حافظ به خاطر مجموعه داستان «مردی که گورش گم شد». هنوز هم بعد از گذشت این چند سال مجموعه داستانش را -که به چاپ نهم رسیده- یکی از بهترین های این سالها می دانم با آن ترکیب غریب رئالیسم خشن و رمانتیک! اتفاقا دو سال پیش ترجمه فرانسه همین کتاب، کاندید جایزه فرانسوی کوریه انترناسیونال شد و حافظ خلوت نشین را چند روزی از خیاو (مشکین شهر) به پاریس کشاند!
تازگی مجموعه داستان جدیدش را اینترنتی منتشر کرده. هر چند با انتشار اینترنتی کتاب موافق نیستم اما می دانم که امکان گرفتن مجوز برای این کتاب وجود نداشته و مجبور شده... بسیار مشتاقم داستان های تازه نویسنده ای را که جهان داستانی اش را دوست دارم، بخوانم حتا در جایی غیر از صفحات کاغذی کتابها که به سختی باید از هزارتوی نشر بیرون بیایند.