باهاش قرار داری ؟
تک هوادار گروه سرود جو اینجارو متشنج نکن
⌘ ℳᴇʜʀᴅᴀᴅ ⊞ ՏᴀH̶ ᴇß ⌘
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] ⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] ⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
امیر ارسالامو بالا بردی ؟
من خیلی کم بودم
راساس بررسیهای به عمل آمده استان مازندران با ضریب نفوذ 92.64 درصد بیشترین کاربران اینترنت در ایران را از آن خود کرده است
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .
دوست جونیا من به دوستم یه سری از ایده هایی که از نوعروس گرفته بودم رو گفته بودم...اونم واسه خبر دادن بارداریش به همسرش این کارو کرد:
خونشون حیاط داره و همسرش همیشه ماشین رو توی حیاط پارک میکنه.وقتی بعد از ظهر همسرش از سر کار اومده و رفته دوش بگیره، تو این فاصله دوستم رفته یه نامه و دو جفت کفش کوچولوی ناز (یکی دخترونه و یکی پسرونه،چون اون موقع هنوز جنسیت بچه معلوم نبوده) و همینطور جواب آزمایشش رو گذاشته توی صندوق عقب و اومده خیلی راحت نشسته
بعد به شوهرش گفته فکر کنم از هفته پیش که رفتیم پیکنیک یه سری از ظرفا جا مونده توی ماشین، میشه بری برام بیاری؟؟؟
شوهرش میگه نه بابا نمونده...اون روز همه چی رو اوردیم بیرون دیگه، اشتباه میکنی.حتما خودت گمش کردی..! اینم میگه نه..من مطمئنم...خلاصه شوهرش چون خسته بوده و نمیخواسته بره هی بهونه میورده و آخر گفته سوییچ رو بردار خودت برو ببین.من دارم از خستگی میمیرم خلاصه دوست منم هی گفته من نمیتونم برم و اگه بخوام برم تو حیاط باید کلی لباس و شال و اینا بپوشم و خلاصه با کلی اصرار فرستادتش...!
شوهرش رفته درو باز کرده و اول کفشا رو دیده... حالا دوستم هم داشته از پنجره نگاهش میکرده..میگفت ترسیده بوده که اینا دیگه چین؟؟؟ بعد نامه رو میبینه. دوستم نامه رو از زبون بچه نوشته بوده...کلیاتش رو مینویسم: سلام بابایی..من عضو جدیده این خانواده ام..اینام اولین عکسای من هستن! (عکسای سونوگرافی رو چسبونده بوده توی نامه.حالا خودش میگفت هیچی معلوم نبوده اصلا تو عکسا) ببین چقدر نازم بابایی...! نمیدونم بعد اینکه به دنیا بیام قراره کدوم یکی از این کفشا رو پام کنی، آخه من تازه یه ماهه اومدم تو دل مامانی... از این به بعد باید خیلی حواست به من و مامانی باشه،باید همیشه کنارمون باشی و نذاری ما تنها بمونیم.در ضمن من خیلی نی نی شکمویی هستم...باید خوراکیای خوشمزه برام بیاری تا حسابی توپولو و خوشگل بشم...اون برگه هم جواب آزمایش مامانه که نشون میده مامان تا 8 ماه دیگه قراره منو تو دلش جا بده...دوست دارم بابایی !
میگفت وقتی نامه رو خونده نشسته لب نرده و زار زار گریه کرده...همش عکسای سیاه و سفید سونوگرافی رو بوس میکرده و خیلی احساساتی شده بوده..! اینم توی اتاق داشته گریه میکرده...! خیلی کارش قشنگ بود به نظرم گفتم به شمام بگم شاید ایده بگیرید..اینکه نامه رو از زبون بچه نوشته خیلی ایده قشنگی بود
در حال حاضر 190 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 190 مهمان ها)