نوشته اصلی توسط
shimi
در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم ونگران بودم .تا اینکه آنها را تجربه کردم وحالا ترسی از آنها ندارم:
از تنهایی می ترسیدم، تااینکه یاد گرفتم خود را دوست بدارم.
از شکست می ترسیدم تا اینکه یاد گرفتم تلاش نکردن یعنی شکست.
از نفرت مردم می ترسیدم تا اینکه یاد گرفتم بهرحال هر کسی نظری دارد.
از درد می ترسیدم تااینکه یاد گرفتم درد کشیدن برای رشد روح لازمست.
از حقیقت می ترسیدم تا اینکه یاد گرفتم زشتی در دروغ است.
از سرنوشت می ترسیدم تا اینکه یاد گرفتم من توان تغییر آن را دارم.
از آینده می ترسیدم تااینکه یاد گرفتم میتوان آینده بهتری ساخت.
از گذشته می ترسیدم تا اینکه فهمیدم گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد.
و بالاخره از تغییر می ترسیدم تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم باید قبل از پرواز کرم باشند و تغییر آنها را زیبا میکند