بوسیدمت بوسیدمت بوسیدمت از دور ....![]()
نشست نیمه شب و چشم بسته بر در شد
که خواب جادویی اش ناگهان مصور شد!
همین که عکس تُرا دید در ته فنجان
کشید نعره و گوش جهان از آن کر شد.
زمین به لرزه درآمد همین که چهره ی زن
شبیه عکس کج مرد در سماور شد
به صورت و سر زن مشت میزد از وحشت
و عکس زن در آینه بود بی سر شد
زنی بدون سر از آیینه بیرون امد
سرش درون آینه تکثیر شد , مکرر شد
تن بدون سر زن در آیینه
اشاره کرد و طلب کار یک عدد سر شد
چه چشم ها که رقیبانه خیره شد در هم
و هر کدام رجز خوان چشم دیگر شد
سری به جای سری ادعای تن میکرد
که یک فرشته فرود آمد و مقدر شد
که بشکند تن آیینه و در آیینه
بمیرد انکه در این خواب کیمیاگر شد
شکست آیینه و زن پرید از رویا
و غرق خون همه جای اتاق و بستر شد
کنار تخت تن لاشه لاشه ی مردی ست
که پاکباخته در خون خود شناور شد
و سال هاست که این تخت گور این مرد است
و زن که؟؟ خواب نمای دو مرد دیگر شد ..
دوباره سیر غزل تا غروب آخر بیت
و صد هزار گل کاغذی که پرپر شد
همیشه آخر هر شعری میرسم به شما
به شوق اسم تو چشم من و غزل , تر شد
تُرا نوشت و تو گل را نوشتی و این متن
در انتهای خود از ابتدا معطر شد
رستم بیگلو
![]()
آمدم تا بلکه از دلمردگی دورت کنم
در میان بازوان خویش محصورت کنم
آمدم تا مثل گنجشکی که فکر دانه است
مدتی را لانه در دستان مغرورت کنم
چشمهایت میزند فریاد، عاشق پیشهای
سرخوشم از این که لازم نیست مجبورت کنم
وقت می نوشی است پلکت را ببند و باز کن
میفشارم دستهایت را که انگورت کنم
گفته بودی از نگاه خلق پنهان کن مرا
عاشقت بودم نمیشد خُلف دستورت کنم
«نام تو عشق است» از هر چه صدا روشنتری
من کجای سطرهای خویش مستورت کنم!؟
در تمام گوشها آوازهات پیچیده است
من نمیخواهم که از این بیش، مشهورت کنم
غیر نام تو اگر گفتم زبانم لال باد
چشمهایم کور اگر از چشم خود دورت کنم
با تو نزدیکم به خوشبختی، غم از دل رفته است
باش تا با شعرهای تازه مسرورت کنم.
مجتبا صادقی
![]()
در حال حاضر 260 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 260 مهمان ها)