«پیراهنی از پروانه»
ویلای لبِ دریا برایت نمیسازم
یا خانهای که پلههای مارپیچش
به سرسرهای باشکوه ختم شوند
اما دستِ دریا را میگیرم
و میکشانمش
پشتِ پنجرهی همین آپارتمانِ اجارهای
تا لالایگوی خوابهایمان شود
تا صبح...
تو زیباتر از آنی که خود را
پشتِ پالتویی پنهان کنی
که صد سمورِ سیبریایی
در آن زنده زنده پوست کنده شده باشند...
از پروانههای کلمات برایت
هزار پیراهنِ رنگین خواهم ساخت
که تنها
بر تنِ تو برازنده باشند...
نه حلقهی الماسنشان و
نه ماشینِ مجللی
که سیگار از دهانِ عابرانِ خیابان بیندازد،
دستم را دورِ شانهات حلقه میکنم
و پا به پایت قدم میزنم
تا همین پیادهروی پرتِ فرش شده با برگهای پاییزی
شانزهلیزهتر از
تمام خیابانهای جهان شود.
به نوازشهای ساده،
بوسههای بیهوا
و نگاههای عاشقانه قانع باش!
گردنبندِ مروارید
و کیف و کفشهای گرانقیمت
لقمههای بزرگی هستند
برای دهانی که
تنها شعر از آن بیرون میآید. //
یغما گلرویی
در حال حاضر 460 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 460 مهمان ها)