به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
مولوی
عجب جمعيتي
دمشون گرم. از مهدوي كني بيشتر واسش اومده . هه
مصاحبه پدر مرتضی پاشایی رو دیدید ، فکر کنم قراره پول خوب گیرش بیاد که اینجوری خ-ا-ی-ه مالی میکرد
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اینجوری مردن هم لذت داره خدایی
Hero Enter
Viva Real Madrid
در حال حاضر 447 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 447 مهمان ها)