من آواتار دارم یا خرم ؟![]()
من آواتار دارم یا خرم ؟![]()
اما شکنجه ها یواشکی نبود ...
هر روز میپرسم كه آیا دوستم داری
تو جای پاسخ بر نگاهم خیره میمانی
من در نگاه تو چه میخوانم؟
نمیدانی
اما به جای تو، من پاسخ میدهم: «آری»
ما هر دو میدانیم
چشم و زبان، پیدا و پنهان رازگویانند
و آنها كه دل با یكدگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته میدانند
ننوشته میخوانند
من –دوستت دارم– را
پیوسته از چشم تو میخوانم
ناگفته میدانم
من آنچه را احساس باید كرد
یا از نگاه دوست باید خواند
دیگر نمیپرسم
دیگر نمیپرسم كه آیا دوستم داری
قلب من و چشم تو میگوید به من: «آری»
فریدون مشیری
وقتی تو نیستی در و دیوار خانه را...
ملّافه هــای گلبهـــی چارخانه را....
حتّی کتاب حافــظ و گلدان روی میـز
روبان و گوشواره و موگیر و شانه را...
وقتی قرار نیست بیایی برای کـی
این روژهای صورتـی دخترانه را؟...
اصلا خودم در آینه کوتاه مـــی کنــــم
موهای خیس ِ ریخته بر روی شانه را
با گریـه پاک مــی کنم از روی صورتم
این خطِ چشم مسخره ی ناشیانه را
من، جوجه فنچ کوچک تنها، بدون تو
دیگر چطور گـرم کنـــم آشیانـــــه را؟
یک روز با تو من همۀ شهر را... ولی
حالا که نیستی در و دیوار خانه را...
پانته آ صفایی
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در حال حاضر 452 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 452 مهمان ها)