اقا اینجا کسی از بنده ناراضی
اقا اینجا کسی از بنده ناراضی
از هوای دونفره فقط فین فینش به ما رسیده والاااا..........
بعضی وقتا احساس می کنم شب بخوابم تا صب زنده نمی مونم!!مثل الان
هر ماه ازش کتاب چاپ می شه زرت و زرتم ناله می کنه آی منو گرفتن
وسط یک خرابهی بیمرز، شوت محکم به قوطی «رانی»
آن طرف زیر چند مرد جوان، جیغ یک بچّهی دبستانی
جفتگیری سوسکها با موش، بالشی را گرفته در آغوش
در کنار بخاری خاموش، گریه توی شبی زمستانی
دلخوشی به کبوتری بادی، فکر یک رأی تا شب شادی
شعر گفتن برای آزادی، پشت تبلیغهای «روحانی»
وسط رقص با دو تا دختر، گریه با خاطرات چند نفر
خوردن پیک اوّل و آخر، نوش با یاد چند زندانی
روی مرز ندیدن و دیدن، بمب در انتظار ترکیدن
دور خود تا همیشه چرخیدن، فکر کردن به خطّ پایانی
نه! به یک اسم توی خاطرهها! روزها گریهی پیشمانی
ماه ها گریهی پشیمانی، سالها گریهی پشیمانی
از معانی شادی و غمها، از جهان بزرگ آدمها
واقعاً هیچچی نمیفهمی، واقعاً هیچچی نمیدانی
بیتفاوت شبیه یک حشره، میروی توی تخت یک نفره
وسط روزنامهها خبر ِ انقراض ِ پلنگ ِ ایرانی !
سید مهدی موسوی
یه همکارداشتم سر برج که حقوق میگرفت تا 15 روز سیگار برگ میکشید،
بهترین غذای بیرون میخورد
و نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه می آورد...!!!
موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی ؟
باتعجب گفت: کدوم وضع!
گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!
به چشمام خیره شد و گفت:
تا حالا سیگار برگ کشیدی؟
گفتم نه!
گفت: تا حالا تاکسی دربست کردی؟
گفتم نه!
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟
گفتم نه!
گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟
گفتم نه!
گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟
گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بوده ای؟
گفتم نه!
گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟
گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده ای؟
با درماندگی گفتم اره...نه...نمی دونم...!!
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...
موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد...
او پرسید: میدونی تا کی زنده ای ؟
گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی....!!!
در حال حاضر 406 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 406 مهمان ها)