هر بار که بعد خوردن شام پدر خدا را شکر میکرد پوسخندی میزدم...
نمیدانستم برای پرت کردن ظرف غذایش بود یا دادو بیداد های همیشگی بر سر مادرم...
شاید هم برای قهر 2ساله اش با خواهرم ...
راستی پدر به امام جماعت مسجد سلام برسان و بگو که نماز شب هم میخوانی ...
نمیدانم مگر خدا هم وجود دارد ...
اما شکنجه ها یواشکی نبود ...
یارو دیشب میگفت میخوایم آب دریا رو بیاریم کرمان و خراسان جنوبی و سیستان و دریاچه ارومیه ...
میگفت آب دریای عمان شیرینه
هرکه او بیدارتر پر دردتر....
در حال حاضر 389 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 389 مهمان ها)