صبحانه را مهیا کن
باچندلقمه ازلبخند
لبخند لقمه ای نان است
چایی بریز،تلخی کن
بی چای تلخ، صبحانه
از پایبست ویران است
رگهام بی تو چون هستند
خونمرده اند،بن بستند
چشمم قدمگاه کفشت!
باکفشهایی از چشمت
تا راه می روی درمن
رگ تارگم خیابان است
گاهی کمی حسین،اما
بسیارمنزوی هستم
دیوانه بازی ام کم نیست
آقای منزوی!!من هم
"درخودخروش ها دارم"
تنهایی ام فراوان است
روزی خیال می کردم
فوجی نهنگ خواهم شد
یک عمرخودکشی کردم
پس در نتیجه می دانم
دندان عاریت هرشب
جایش درون لیوان است
با دختری نجوشیدم
حتی برای آن ساعت
یک لحظه هم نکوشیدم
ای رختخواب خنزرپوش!!
آن زن که عاشقش هستم
نقاشی قلمدان است
در دیس دشنه ای دارد
چشمان تشنه ای دارد
خونریزنیست،خونخواراست
از حبس خانگی مردم
در هر اتاق این زندان
بیش از هزار زندان است
شهری که درنفسهایش
هرچارفصل پاییزاست
آیا هنوزتبریزاست؟
هرکس که لهجه اش ابریست
یا شعرگفتنش ابریست
آیا رسول یونان است؟
روزی خیال می کردم
حالاخیال می بافم...
درخود خروس ها دارم
ازاو لجم که میگیرد
یک جای مرغ پیدا و
یک پای مرغ پنهان است
با اینکه خوب می خندد
هرمجلس مهمم را
فورا به توپ می بندد
این قل چماق خوش خنده
یادختر رضاخان است
یا دختر رضاخان است
صبحانه زهرمارم شد......
حسین بازی برگشت جبران میکنین؟؟
در حال حاضر 489 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 489 مهمان ها)