- « کجایی که دنیات روی سرم داره آوار میشه؟
- تو معراج من سدرة المنتهی چوبه ی دار میشه.
کجایی؟!! که جز سگ به هرکی وفا می کنم هار میشه»
تبرزین و کشکول، نقش زمین شد
یکی روزه ی عقده شو با دوتا نعره وا کرد
نگاهی به اطرافش انداخت
سر نیزه ی تیز حرفاشو سمت هوا کرد
قلندر به عهدش وفا کرد :
- « کجایی؟ که دنیات روی سرم داره آوار می شه
بدهکار ده ساله هم داره از من طلبگار می شه
کجایی؟ یه حرفی بزن یا یه چیزی بگو بلکه ما هم بفهمیم
چرا قصه ی تلخ تاریخ و
بدبختی آدمیزاد و روز و شب و هفته و ماه و سال و ...همین جورهی داره تکرار میشه؟؟»
هوا داشت کم کم به سر گیجه می زد
صدا داشت منجر به دل پیچه می شد
یه خرگوش بیچاره از ترس یک شیر شلوار پاشو نجس کرد
دو متر اون طرف تر یه روباه ریشوی ریغو/ به فکر شکار خودش بود
[اصولا کلاغا توی داستان های بعد از مدرن ارج و قربی ندارن
وگرنه فقط محض بهبود موسیقی کار
یکیشون هنوز عاشق سنت قارقار خودش بود]
نگو اوس کریمم سرش گرم کار خودش بود
قلندر...
قلندر....
قلندر هنو لنگ سیگار بعد نهار و-
- پی دفن پس مونده های بهار خودش بود
- « زمینت پر از سنگ و سرب و تفنگه
یسارش فقط حرف زوره
یمینش فقط حرف جنگه
دِ قربون اون عرش و فرشت برم من!
بگو آخه تاکی قراره یه پای خداییت بلنگه؟؟؟
قلم اخم چشماشو وا کرد
قلندر به عهدش وفاکرد
سر نیزه ی تیز حرفاشو سمت هوا کرد:
- « زمینت پر از سنگ و چوب و چماقه
پر از قلدر و قلچماقه
جماعت کجا دل بدن دل بگیرن؟؟
شما امر کن من خودم از همین چاله میدون
برای ملائک دوتا کارگر می فرستم
یاغی