بود چیزی لطیف و نرم و سپید
در دکان مرد شوخی بند
بی نوایی گذشت و آن را دید
به گمانش که هست پستان بند
یاد پستان دختران افتاد
آب شد در مذاق جانش قند
گفت جانم فدای آن گهری
که در این می نهند روزی چند
مرد صاحب دکان چو این بشنید
پاسخش گفت با کمی لبخند:
بی جهت جان خود فدا کردی
بیضه بند است این ، نه پستان بند
در حال حاضر 60 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 60 مهمان ها)