شعر سپبد جدیدم به نام "مچاله"
تو..اینجا..با صدای باران به شیشه می کوبی..
آنچه ابرها به زمین می کوبند، نامِ توست..
کمی پنجره را باز می کنم تا، فریاد شوی در اتاقم..
خودم را مُچاله می کنم ..و روی تخت پرت می شوم..
روی دلتنگی هایم یخ می گذارم..که وَرَم نکند!
اما اخبار می گوید که قطب ها آب شده و به زودی..دنیا را آب خواهد برد..!
چه بهتر..بدون حضورت در ثانیه هایم، می خواهم هیچ ساعتی زنده نباشد..
من اینجا نیمه ی سیبِ آن کودکِ گمشده در بازارِ شبِ عیدم..
که مادرش را پشت هر چادر هق هِقانه می گِریَد!
مُچاله ام..وقتی اینگونه زمینُ زمان اسمَت را فریاد می شوند
پس آن مادر، کجای بازار است؟!
.
.
ولی نه، نمی شود!!.من نیمه ی آن سیب نیستم..
آن مادر ، توفانی است در پِیِ ساحلِ فرزند..ولی تو یک سوز هم در این بیابان نیستی
و من خودِ تنهایی ام..که مُچاله کنجِ سکوتی پر از فریادَت افتاده ام..
دیگر باران هم لذت ندارد.. دردی بزرگ تر از این نیست..
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] / آدرس پستِ این شعر در وبلاگ