[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در طول جنگ،نامزد لیانا رابرت و برادرش ادارد، به همراه جان ارن، که پدر خوانده شان بود، رهبران مهمی بودند.
ریگار بیشتر جنگ را در برج شادی در کنار لیانا گذراند.زمانی که ایریس جرالد های تاور را برای پیدا کردن او فرستاد ریگار برج را به خاطر رفتن به جنگ ترک کرد.
ریگار جرالد را به همراه آرتور و اوسول برای حفاظت از لیانا گذاشت.
نبرد تعیین کنندهی جنگ در ترایدنت به وقوع پیوست،جایی که رابرت ریگار را در یک نبرد تن به تن شکست داد و شورشیان ارتش سلطنتی را مغلوب کردند.
با توجه به داستان های ویسریس تارگرین،ریگار برای «زنی که دوستش داشت» جنگید و مرد.
در یکی از رویاهایی که دنریس در خانه نامیرایان میبیند، به نظر می رسد که آخرین لحظات زندگی ریگار را به تصویر میکشد. یاقوت های سرخ مانند قطرههای خون از سینهاش جاری میشوند.
سپس زانوهایش در آب غرق میشود. او اسم لیانا را با آخرین نفسش زمزمه میکند.
در پی نبرد ترایدنت، بازماندگان ارتش ریگار به سمت بارانداز پادشاه عقب نشینی میکنند. رابرت زخمی شده بود و نمی توانست آنها را تعقیب کند، اما او تعقیب را به ادارد واگذار کرد. ادارد انتظار داشت با دروازههای بستهی شهر ، با ایریس تارگرین دوم و هزاران هزار تارگرین آماده دفاع رو به رو شود. او دقیقا بعد از غارت بارانداز پادشاه توسط نیروهای خاندان لنیستر سر رسید.
در بیشتر زمان شورش، لنیسترها با نادیده گرفتن درخواستهای نیرو از هر دو طرفین شورشی و وفادار، بی طرف مانده بودند. سپس تایوین لنیستر و ارتش دوازده هزار نفری او به پایتخت رسیدند. ایریس به خیال اینکه نیروهای کمکی هستند دروازه های شهر را بر روی آنان باز کرد. در عوض آنها آنجا بودند تا شهر را تصاحب کنند و به شورشیان بپیوندند.
پایسل موفق شد ایریس را راضی کند که دروازههای شهر را باز کند. پادشاه نیز همین کار را کرد، بدون اینکه بداند خود پایسل نیز به تایوین وفادار است. ایریس هشدارهای واریس را مبنی بر آنکه به پایسل اعتماد نکند،نادیده گرفت.
ایریس نقشه آخر داشت: طرح آتش وحشی، راهی برای سوزاندن پایتخت،برجای گذاشتن خاکستر، استخوان سوخته و گوشت پخته شده برای رابرت. او به روزارت، دست پادشاه دستور داد که نقشه را اجرا کند تا مطمئن شود که نیروهای لنیستر همراه با او به هیزمهای مراسم خاکسپاریش میپیوندند.
در همین حین، او به جیمی لنیستر دستور داد تا سر تایوین را از بدنش جدا کرده و برای او بیاورد. جیمی در عوض روزارت را کشت و بعد به ایریس حمله کرد و او را نیز کشت.
وقتی ادارد به اتاق تاج و تخت رسید جیمی را نشسته روی تخت آهنین یافت.
- مرگ و خاکسپاری
بعد از این وقایع، ند به جنوب به سرزمین های طوفان رفت تا محاصرهی استورمز اند را بردارد.
او بعد از آن به همراهی شش نفر به سمت برج شادی در کوه های دورن رفت و در آنجا سه عضو وفادار گارد پادشاه -سر آرتور دین، سر اوسول ونت، و سر جرالد های تاور- را در حال حفاظت از آن یافت.
تنها ند و پرچمدار او هاولند رید از نبرد رخ داده، جانبه در بردند.
ند لیانا را در «بستری از خون» در حال مرگ یافت.
وقتی ند این جنگ را در خواب می بیند، جزییاتی اضافی وجود دارد. وقتی جنگجویان میجنگند، لیانا جیغ میکشد.
بعد از آن رویا به طوفانی از گلبرگهای رز آبی که در سراسر آسمان خونی و خاکستری شده میوزند، تغییر مییابد. مشخص نیست که آیا این جزییات دقیقند یا خیر.
تب،قدرت بدنی او را گرفته بود.صدایش ضعیفتر از زمزمه بود.
زمانی که از ند خواست تا به او قول چیزی را بدهد در چشمانش ترس مشهود بود.
وقتی برادرش قول داد،ترس از او رخت بر بست. او لبخند زد،انگشتانش را در انگشتان او (ند) چفت کرد.
هنوز دست هایشان در دست هم بود که او جانش را از دست داد.گلبرگ های رز از کف دستان مردهی او سر خورد.چندی بعد،هاولند رید ادارد را در حالی پیدا کرد که هنوز جسد را نگه داشته بود.
هاولند دست مرد زنده را از دست دختر مرده جدا کرد با این حال ادارد به خاطر نمی آورد که بعد از مرگ لیانا چه اتفاقی افتاد.
لیانا مدت کوتاهی پیش از مرگش،قولی از ند گرفت.
"اگر رابرت بفهمه،اون رو میکشه...میدونی که میکشه...تو باید ازش مراقبت کنی...به من قول بده ند...قول بده."
کلمات آخر او جملاتی بود که برادرش را در تمام طول زندگیاش تحت تاثیر قرار داد: ” به من قول بده، ند. “
لیانا در زمان مرگش شانزده سال بیشتر نداشت.
آرامگاه او در سرداب وینترفل،در کنار آرامگاه ریکارد استارک،قرار دارد.
در سمت دیگر آرامگاه برندون استارک واقع است.
مجسمه لیانا بر روی سنگ آرامگاه او حک شده است.
با این حال رابرت معتقد است سنگتراش در نشان دادن زیبایی او موفق نبوده است.
ادارد گفته است که لیانا خودش از او خواسته تا او را به وینترفل بازگرداند.او هر وقت که میتوانست به آرامگاه خواهرش گل میبرد چرا که او علاقهی بسیاری به گلها داشت.
برن استارک در جایی اشاره میکند که فقط پادشاهان و لردهای وینترفل باید مجسمه های شبیه به خودشان داشته باشند نه اعضای خانوادههای آنان. اما ادارد میخواست به خواهر و برادرش ادای احترام کند. پایانمنبع ویکی وستروس
ویرایش توسط 88888888 : 07-04-2016 در ساعت 09:21 PM
از دوستانی که طبع هنری بالایی دارند خواهش میکنم شعر یا ترانه ای اندراحوالات عکس زیر پیداکنن . به نظر خودم شعر زیر ، زیاد بی ربط نیست
ویرایش توسط amir8698 : 07-05-2016 در ساعت 12:56 AM
در حال حاضر 43 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 43 مهمان ها)