مدتها است كه از مرگ ند استارك گذشته اما سايه حضورش بيشتر و بيشتر بر سريال سنگيني ميكند. خانوادههايي كه هنوز به او وفادارند و زير يوغ بولتونها نميروند و پوستشان بابت همين كنده ميشود و تم محزون موسيقي وينترفل كه همزمان با حضور سانسا در شمال و در آستانه قلعه كيلين شروع به نواختن ميكند و داغ شمال بدون استارك هم تازه ميشود. پيتر بيليش، سانسا را به ازدواج با رمزي ترغيب ميكند. بله. رمزي بولتون و سانسا استارك. دو سر غمانگيزترين واقعه سريال بازي تاج و تخت. عروسي خونين. بولتونها براي اتحاد با استاركها و ايريها كه بعد از مرگ تايوين لنيستر برايشان ضروري به نظر ميرسد و بيليش براي قدرتمند شدن و روياي تسلط بر وستروس و براي سانسا اين هم خشتي ديگر بر تيرهروزيهاي اوست يا فرصتي براي انتقام يا يك زندگي تازه؟ دور از قلعه كايلين برين تارث براي پادريك از رنجي كه به عنوان دختري زشت و غولپيكر برده حرف ميزند و براي اولين بار صميميتي بينشان شكل ميگيرد و درون قلعه هم تئون گريجوي سانسا را از دور ميپايد. به نظر ميرسد كه او نزد تماشاگران هم كفاره خيانتش را پس داده و آنقدر مصيبت چشيده كه شايسته اين باشد تا فرصت دوبارهاي برايش شكل بگيرد. شايد براي حمايت از سانسا از دست هيولايي مثل رمزي و معشوقهاش ميراندا كه احتمالا دختر بزرگ استاركها را راحت نخواهد گذاشت. شمال، آماده تغييرات تازه است. بالاتر از سرزمينهاي شمالي ، استنيس بعد از انتخاب جان اسنو به عنوان فرمانده ديوار، هنوز در آنجا اقامت دارد و از جذب جان اسنو در لشكرش نااميد نشده. سر داووس كه پيش از اين دوست سياه دزد دريايياش و بانكداران براووس را براي حمايت از استنيس قانع كرده بود از اين تخصصش براي ترغيب جان جهت پيوستن به تنها وارث خوني رابرت باراتئون استفاده ميكند. جان اسنو اما هنوز مسير تكاملش را كامل نكرده. راهي را كه از حرامزادهاي كه حتي اجازه حضور در ميهماني وينترفل نداشت آغاز كرد و حالا در مقام لرد فرمانده ديوار در لحظه كليدي التماس جانوس اسلينت براي بخشوده شدن، شمشيرش را كه يادگار مورمنت فقيد است بر روي گردنش فرود ميآورد.
جانوس پيش از اين توسط تيريون لنيستر از مقام فرماندهي گارد سلطنتي خلع شده بود و اينبار به دست جان اسنو گردنش زده شد. زنجيرهاي پرمعنا كه پاكان سرزمين را به هم متصل ميكند. تيريون و لرد واريس در راه رسيدن به ميرين در فاحشهخانهاي در ولانتيس توقف ميكنند. جايي كه تيريون از خوابيدن با زنان كه پيش از آشنايي با شي بزرگترين لذتش بود عاجز ميماند. و در گوشهاي، سر جوراه مورمنت، مردي كه گويا محكوم به سرگردانيست و از تماشاي روسپياني كه با لباس دنريس محبوبش مردان را اغوا ميكنند به ستوه آمده، او را مييابد و دستگير ميكند تا نزد ملكه ببرد.
در جايي ديگر از شرق در براووس، آريا در خانه سياه و سفيد آماده آموزشهاي جاكن هاكار به قصد بيچهره شدن ميشود. و در آغاز بايد خود را از هر چيزي كه هويت قبلي او را ساخته جدا كند اگر چه نميتواند از شمشيرش، نيدل دل بكند. آريا بعد از مدتها لباسي دخترانه به تن ميكند و در معبد آماده فعاليتهايي ميشود كه بيشتر شبيه نوعي مناسك مذهبيست و آريا در قالب يه راهبهي كوچك در آمده. اگرچه اسرارآميزتر و پيچيدهتر به نظر ميرسد.
زيباترين زن هفت اقليم در پايتخت در لحظه ازدواج پسر كوچكش با مارجري تايرل، آخرين دلبستگيهايش را از دست رفته ميبيند. او حالا در مقابل عروس متلكپران تلخزبانش كه با ازدواج با تامن آرزوي ديربازش را كه ملكه شدن بوده به دست آورده، قامت مادري را پيدا ميكند كه براي تماشاگر سمپاتتر است. چرخشهاي داستاني سريال در هر فصل باعث ميشود كه كاراكتري چون سرسي كه در فصل گذشته در مقابل تيريون قرار گرفته بود و نفرت تماشاگران را برانگيخته بود حالا بتواند همدلي انها را دوباره برانگيزد. به خصوص كه در شروع سريال دريافتهايم كه قرار است شاهد نابودي و زوال او باشيم.
در دو قسمت قبلي ديديم كه در ميرين انجمن پسران هارپي شكل گرفتهاند. به نوعي نژادپرستاني كه به راستهاي تندروي اروپايي شباهت دارند. اينجا در كينگز لندينگ در مقابل، افراطيون مذهبي سر بر آوردهاند كه به گنجشكها معروفند. آنها در اولين اقدام سپتون اعظم روحاني ارشد سلطنتي را به دليل رفتارهاي وقيح جنسياش در ملاعام تحقير ميكنند و سرسي به محل تجمع آنان ميرود تا رهبرشان، گنجشك اعظم (هاي اسپارو)، كه به اطعام فقرا مشغول است را به عنوان سپتون اعظم منصوب كند و با آوردنشان به قدرت بتواند بر آنها كنترل داشته باشد. او كه پيش از اين كايبرن، طبيب نامتعارف را به هيات مشاوران خود آورده بود. كايبرن كه مشغول آزمايشهاي عجيب انساني خويش است و فراموش نكنيم پيكر مانتين يكي از موشهاي آزمايشگاهي اوست كه معلوم نيست قرار است به چه موجودي بدل شود.