فصل 5 خیلی مزخرف بوده تا الان
فصل 5 خیلی مزخرف بوده تا الان
خم نشده، نشكسته و سركوب نشده. اين شعار خاندان مارتل است كه از سوي اليانا براي دختران اوبراين و براي تهييج آنها خوانده ميشود. اگرچه به شكل متناقضي عنوان اين اپيزود براي سانسا استارك جواب ميدهد وقتي در پايانبندي ويرانگر اين قسمت، خم شده و شكسته و سركوب شده و اين فصل از سريال را وارد دنياي تاريك خود ميكند.
در براووس آريا بالاخره اجازه اين را پيدا ميكند كه به دري كه برايش بسته بوده داخل شود. آموزش او توسط جاكن هاكار كه از جذابيت ژانر استاد-شاگردي در اجرا بهرهمند است در نهايت او را وارد تالاري از صورتهاي مردگاني ميكند كه خود وظيفه شستن و تميزكردنشان را بر عهده داشته. صورتهايي كه جايگزين چهره مردان بدون چهرهاي ميشود كه خداي چندچهره را ميپرستند. بازي او با جاكن هاكار كه نوعي بازي دروغ يا حقيقت است براي آريا آشكار ميسازد كه نفرتش از هاوند دروغين بوده و اينكه نميخواهد هيچكس باشد بلكه شايد تنها كس ديگري شود. حالا آريا وارد مرحله بعدي اين بازي شده. دروغ گفتن او به دختربچهاي بيمار و معصوم براي پذيرفته شدن در خانه سياه و سفيد او را آماده هر كاري نشان ميدهد. آيا به زودي او را با صورتي ديگر خواهيم ديد؟
"تا حالا آواز خوندن بچه اژدها رو شنيدي؟ بعد از شنيدنش سخته كه بياعتقاد و بدبين باقي بموني" شايد سفر تيريون لنيستر و سرجوراه مورمنت تا قبل از رسيدنشان به ميرين و پيوستنشان به دنريس راهي باشد براي تكامل شخصيت تيريون. بعد از دوزخ والريا و تماشاي اژدها و صورت سنگيها، تيريونِ تلخانديش و بياعتقاد به جادو و خدايان با شنيدن داستان مردي كه شاهد زني بود كه به آتش رفت و با سه اژدها از آن بيرون آمد، شايد سويه خاموش ذهنش روشن شود. مردي كه از زبان تيريون خبر مرگ پدر دلاورش جور مورمنت را ميشنود. پسر شاهد اژدها بود و پدر، رژه وايت واكرها را به چشم ديد. بازي تاج و تخت هرچه به جلو ميرود منظر گستردهتري به ارزشهاي واقعي داستان مارتين باز ميكند. گفتگوي تيريون و سرجوراه درباره حقانيت دنريس براي پادشاهي كه به زبان منطق و استدلال تيريون، غيرعقلاني و دور از قواعد سياست است، كليدي و روشنگر است. سرجوراه زني را ديده كه در شرقيترين نقطه عالم از ميان آتش متولد شده و سفر پيامبرگونهاش را آغاز كرده. دلباخته او شده و غايت سفر و حق او را كينگزلندينگ و تخت سلطنت ميداند. به هوش و دانش و خيرخواهي تيريون در اين سفر بايد چيزي اضافه شود. اگرچه با ذكاوتش يكبار ديگر همچون چند بار ديگري كه از مهلكه گريخته بود خود و سرجوراه را موقتا از خطر مرگ توسط بردهداران نجات ميدهد. آنها اسير شدهاند و سرجوراه شمشيري ميخواهد تا به آنها نشان دهد چگونه ميتواند برايشان بجنگد. شايد در ميدان جنگهاي سنتي گلادياتوري كه دنريس دوباره ميخواهد در ميرين و براي حفظ قدرت شروع كند.
برخلاف تيريون اما خواهرش در كينگز لندينگ به اقدامات ديوانهوار خويش ادامه ميدهد و مسير نابودي خويش را كه در اولين سكانس اين فصل پيشبيني شده بود هموار ميكند. قدرت دادن به گنجشكها (افراطيون مذهبي) و هاي اسپارو (گنجشك اعظم )، حتي به لحاظ طعنههاي سياسي به روزش هم (قدرت دادن غرب به داعش و افتادن به مرداب آنها) ميتواند پاياني هولناك برايش داشته باشد. او اين امكان را داده كه آنها همجنسگراهاي پايتخت و در راسشان سر لوراس تايرل را دستگير كنند و فراموش كرده كه شايد قدم بعدي خودش باشد كه با لنسل لنيستر كه حالا فاميلي خود را فراموش كرده و يكي از برادران مذهبيست، زنا كرده. اما سرسي به تعبير اولنا تايرل ذرهاي از تدبير پدرش را براي حكومت ندارد و كينه او از مارجري كه تنها فرزندش را در اختيار خود گرفته او را به متلاشي كردن رابطهي سلطنت با خانواده ثروتمند تايرل پيش ميبرد. آنهم با شديدترين شيوه ممكن. نه تنها لوراس را در جلسه رسيدگي به اتهامتش توسط هاي اسپارو به دام مياندازد بلكه ملكه مارجري را هم به دليل شهادت دروغ به دست گنجشكها ميسپارد. حالا مارجري و لوراس در دام او هستند اما پير باهوشي مثل اولنا در اين جنگ زنانه با سرسي به همين راحتي ميبازد؟
جيمي لنيستر از اين جنگ قدرت در پايتخت خود را دور كرده و براي اثبات وفاداري و عشق به خواهرش همراه با بران روانه دورن شدهاند. جايي كه آوازش از بوسه گرم زنان و شمشير سياه مردان دورني حكايت ميكند. واكنش طنازانهي بران وقتي در باغ سلطنتي مارتلها (درست جايي كه به ميرسلا و تريستان مارتل برخورد ميكنند) با دختر زيباي خنجر به دست اوبراين روبهرو ميشود ترسيم همان آواز را تداعي ميكند. جدال بران و جيمي با دخترها كه همچون ماري در شن با شمشير و شلاق و خنجر پيچ و تاب ميخورند و ميجنگند، به سرانجام نميرسد. باقي هم دستگير ميشوند تا بين لنيسترها و مارتلها هم، صلحي كه دوران مارتل در پي آن است تحت خطر قرار بگيرد.
لنيسترها اين وسط فقط نافرماني بولتونها در شمال را كم داشتند كه خبر آن هم توسط پيتر بيليش به سرسي ميرسد. انگشت كوچيكه يكبار ديگر تصورات تماشاگران را از ميزان قدرت طلبي افسار گسيخته خود برهم ميزند. مردي بدون نشان خانوادگي اصيل حالا ويل و خاندان آرين را در اختيار خود دارد. سانسا را به بولتونها داده و از جنگ قريبالوقوع استنيس با روس بولتون استفاده ميكند تا بر برنده ضعيف آن جنگ بتازد و شمال را در سيطره خود ببيند و اين تازه شايد شروع روياهايش باشد. كنايه او در گفتگو با لنسل لنيستر كه تنها تفاوتشان را در سرگرمكنندهتر بودن كالايي كه او در فاحشهخانهاش ارائه ميدهد علاوه بر فاش كردن ماهيت مبتذل مبارزين مذهبي، طعنههاي فرامتني بر مابهازاهاي بيليش در دنياي امروز را هم دارد. بيليش براي تضمين وفاداري خود به سرسي درخواست او را ميپذيرد كه پس از پيروزي بر شمال سر سانسا را بر فراز وينترفل بالا ببرد.
سانسا استارك حالا بيپناهتر از زماني به نظر ميرسد كه در كينگز لندينگ گرفتار جافري شده بود. ديگر حتا نديمهاي چون شي ندارد كه محافظتش كند. در خانه پدري، وقتي موهاي مشكياش را در حمام شب عروسي زير دستان ميراندا دوباره به همان سرخي گذشته بازميگرداند و وقتي فكر ميكند در وينترفل كسي نميتواند او را بترساند بايد آماده هولناكترين بلايي باشد كه انتظارش را ميكشد. نماي نزديك صورت تئون گريجوي وقتي با صداي ضجههاي سانسا همراه ميشود كه به حقيرانهترين شكل ممكن بكارتش را از دست ميدهد. اميدي كه براي تماشاگر بعد از رهايي سانسا از دست جافري و ازدواج با تيريون و همراهي پيتر بيليش به وجود آمده بود حالا مثل تنها نقطه آرامش ما و سانسا پاره شد. دختري كه بلوغ و خونريزي و زنانه شدن اندامش را در طول پنج فصل به چشم ديده بوديم و با شخصيتش الفت گرفته بوديم اينچنين جلوي رمزي بولتون خم ميشود تا يكي از بزرگترين ضربههاي عاطفي سريال بر سر او و تماشاگر فرود آيد. سانسا كه همچون يك ملكه برفي در جنگل سرد شمالي به عقد رمزي درآمد تا روح و بدن آسيبپذيرش را در راديكالترين شكل ساديستي-جنسي جلوي چشمان تئون گريجوي از دست رفته ببيند. اولين نما از سانسا در اين اپيزود با تصوير فلويي از شمعي جلوي چشمان او آغاز ميشود. تمثيلي از شمعي كه بايد بر فراز بلندترين برج وينترفل روشن كند ناجيانش به سراغش بيايند.
Game of laughs
,𝕷𝖎𝖋𝖊 𝖜𝖔𝖚𝖑𝖉𝖓'𝖙 𝖇𝖊 𝖘𝖔 𝖕𝖗𝖊𝖈𝖎𝖔𝖚𝖘 𝖉𝖊𝖆𝖗"
".𝖎𝖋 𝖙𝖍𝖊𝖗𝖊 𝖓𝖊𝖛𝖊𝖗 𝖜𝖆𝖘 𝖆𝖓 𝖊𝖓𝖉
خداوکیلی اصلا توقع نداشتم.
این فصل همه فصلها رو به گند کشیده.
یعنی این قدر افتضاح میشه باشه یه فصل!
حالمون بد شد...
خداوکیلی هیچی نداره و فصلم تموم شد./
همش چرت و پرت.
واقعا ناامیدم کرده!
.
این نشون میده فقط دارن کش میدن.
تا بتونن برسون سریال رو به 20 فصل.
همین.
به نام خالق استاد سیاوش
تردید شاهکاری دیگه در کارنامه استاد
آخ دلم هیچکی کنارت نیست ، سر کن با خودت
زیر و رو شو دنیا رو زیرو زبر کن با خودت
وقتی میبینی خودت داره کلافت می کنه
از خودت پاشو ، خودت با شو سفر کن با خودت
هر زمستون پیش از اینکه ریشه پابندت کنه
شاختو بردار و تمرین تبر کن با خودت
یا بساز و دونه دونه مرگ برگاتو ببین
یا بسوز و جنگلی رو شعله ور کن با خودت
♫♫♫
سر بچرخونی مسیر روبه روتو باختی
سر بچرخونی مسیر روبه روتو باختی
از پل تردید با قلبت گذر کن باخودت
تنها موندی با خودت با دشمنت با دوستت
آخ دلم هیچکی کنارت نیست ، سر کن با خودت
♫♫♫دوست دارم سیاوش
دانلود قسمت هفتم
کیفیت 480
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
کیفیت 720 HD
http://www.uploadbaz.com/8kiy644k5ogp
کیفیت 720 کم حجم
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
کیفیت 720
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
زیرنویس
در حال حاضر 16 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 16 مهمان ها)