صابر اومد
خداییش دیگه احسان شورش درآورده بود
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
فدا همه بشم که بیاد من بودن
پاشین بریم اونور ؛ نوید خان بپاش بریم پسریم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 9 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 9 مهمان ها)