اين روزها به جاي "شرافت" از انسانها فقط "شر" و "آفت" ميبيني !
وقتي كسي اندازه ات نيست ، دست به اندازه ي خودت نزن ... (حسين پناهي )
اين روزها به جاي "شرافت" از انسانها فقط "شر" و "آفت" ميبيني !
وقتي كسي اندازه ات نيست ، دست به اندازه ي خودت نزن ... (حسين پناهي )
نفیسه کوهنورد خبرنگار بی بی سی فارسی با انتشار مطلبی در صفحه شخصی فیس بوک خود برای یک بچه گربه سرگردان در غزه دلسوزی کرد!!!!!
-------------------------
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...][فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
ویرایش توسط HO33E!N : 07-20-2014 در ساعت 11:33 PM
از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دلخسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آه ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
محمد علی بهمنی
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
سیمین بهبهانی
میــــــــزنم به خیابـــــــــــان
و پـــایم را به پیشــــانی اش میکوبم...!
من لـــــــج این خیابـــــــــانی را که از هیــــــــــچ طرف به
تــــــــــــــــــــو نمیــــــــــرسد...
در می آورم...!!!!
همه میدانند آمدن تو اتفاق نادری ست
غیر از باد کسی حق ندارد
خلوتمان را به هم بزند
باد
هم فقط بهانه ای ست
برای ریختن مو بر صورتم
تا تو آنها را به پشت گوشهایم بزنی...
همه میدانند آمدن تو اتفاق نادری ست
غیر از باد کسی حق ندارد خلوتمان را به هم بزند
باد
هم فقط بهانه ای ست برای ریختن مو بر صورتم
تا تو آنها را به پشت گوشهایم بزنی...
همه میدانند آمدن تو اتفاق نادری ست
غیر از باد کسی حق ندارد
خلوتمان را به هم بزند
باد
هم فقط بهانه ای ست
برای ریختن مو بر صورتم
تا تو آنها را به پشت گوشهایم بزنی...
بخود قول داده ام اولین برف زمستانی که بارید برایت چای درست کنم
باعشق
دوفنجان بلوری کنارهم منتظراولین برف زمستانی هستند
شاید بجای قند لبانت را ببوسم
می خواهم لذت گرم شدن را درکنارتو تجربه کنم
اولین برف زمستانی که ببارد من یخ خواهم زد
نه توهستی نه چای عشق
بیچاره فنجانهای بلوری آنها نیز گرم شدن را تجربه نخواهند کرد
همه میدانند آمدن تو اتفاق نادری ست
غیر از باد کسی حق ندارد
خلوتمان را به هم بزند
باد
هم فقط بهانه ای ست
برای ریختن مو بر صورتم
تا تو آنها را به پشت گوشهایم بزنی...
عــاشــق کــه مــیــشــوی
مــواظــب خــودت بــاش
شــبــهــای بــاقــیــمــانــده عــمــرت بــه ایــن ســادگــی هــا صــبــح نــخــواهــد شــد. ....
همه میدانند آمدن تو اتفاق نادری ست
غیر از باد کسی حق ندارد
خلوتمان را به هم بزند
باد
هم فقط بهانه ای ست
برای ریختن مو بر صورتم
تا تو آنها را به پشت گوشهایم بزنی...
شعر را دوست می دارم
زیرا تمام ناممکن ها راممکن می سازد
می توان دست هایت را دردستانم گذاشت
با توقدم زد و برایت آواز خواند و....
می توان درشعرهایم با تــــــــــــــــو زندگی کرد
شعر را دوست میدارم
زیرا می تواند تــــــو ی محال زندگی ام را به من برساند
می توان نوشت که تاهمیشه به یادمی و...
شعر را دوست میدارم
می توان در آن معجزه جاری کرد
می توان تورا در واژه هایش اسیرکرد
تا همیشه کنارم بمانی ،حتی اگــــــــــر رفته باشی.....
همه میدانند آمدن تو اتفاق نادری ست
غیر از باد کسی حق ندارد
خلوتمان را به هم بزند
باد
هم فقط بهانه ای ست
برای ریختن مو بر صورتم
تا تو آنها را به پشت گوشهایم بزنی...
هر چه موهایت بلندتر عمر من بلندتر است
گیسوان آشفته روی شانه هایت
تابلویی از سیاه قلم و مرکب چینی و پرهای چلچله هاست
که به آن دعاهایی از اسماء الهی می بندم
می دانی چرا در نوازش و پرستش موهایت جاودانه می شوم ؟
چون قصه ی عشق ما از اولین تا آخرین سطر
درآن نقش بسته است
موهایت دفتر خاطرات ماست
پس نگذار کسی آن را بدزدد
همه میدانند آمدن تو اتفاق نادری ست
غیر از باد کسی حق ندارد
خلوتمان را به هم بزند
باد
هم فقط بهانه ای ست
برای ریختن مو بر صورتم
تا تو آنها را به پشت گوشهایم بزنی...
در حال حاضر 14 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 14 مهمان ها)