عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند
بی آنکه بخواهی ،
می برندت تا قعر خاطراتی که
برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی ...
آنا گاوالدا
لایک
عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند
بی آنکه بخواهی ،
می برندت تا قعر خاطراتی که
برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی ...
آنا گاوالدا
لایک
...و ای تمام درختانِ زیتِ خاک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید،
به این مسافر تنها، که از سیاحت اطراف "طور" می آید
و از حرارت "تکلیم" در تب و تاب است
ولی مکالمه ، یک روز ، محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاه پرکهای انتشار حواس سپید خواهد کرد
برای این غم موزون چه شعرها که سرودند!
ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست...
سهراب سپهرى / هشت كتاب / مسافر
حاجى تا صبح قرآن به سر گرفت و گناهانش بخشيده شد امّاكارگرِ خسته بعد از افطار خوابش بُرد و گناهانِ امسالش به گناهانِ سالِ قبل افزوده شد و اين است اعتقاداتِ مردمِ سرزمينم.
راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر می گذرانیم
کلمات بی گناه نابخردانه می نماید
پیشانی صاف نشان بیعاری است
آن که می خندد خبر هولناک را هنوز نشنیده است
چه دورانی
که سخن از درختان گفتن
کم و بیش جنایتی است
چرا که از اینگونه سخن پرداختن
در برابر وحشتهای بی شمار
خموشی گزیدن است!
نیک آگاهیم که نفرت داشتن
از فرومایگی حتی
رخساره ی ما را زشت می کند
نیک آگاهیم
که خشم گرفتن بر بیدادگری حتی
صدای ما را خشن می کند
دریغا!
ما که زمین را آماده ی مهربانی می خواستیم کرد
خود
مهربان شدن نتوانستیم!
چون عصر فرزانگی فراز آید
و آدمی آدمی را یاور شود
از ما
ای شمایان
با گذشت یاد آرید
برتولت برشت
ترجمه از : احمد شاملو
ویرایش توسط HO33E!N : 07-21-2014 در ساعت 09:06 PM
آدمها، اول جوانها را باوجود اینکه همدیگر را دوست ندارند، بهعقد ِ هم درمیآورند
و بعد از اینکه آنها نمیتوانند یکدیگر را تحمل کنند، تعجب میکنند...
آخر چطور میتوان با کسی زندگی کرد بدون اینکه عاشقاش بود؟
لئو تولستوی
کاری به کارِ شما ندارم
تکلیف این شبِ اصلا از ستاره خسته
که روشن است.
من با خودم
به همین شکل ساده از چیزی که زندگیست
سخن میگویم.
شما هم میشناسیدشان:
همین بعضیهایِ بیحوصله
بعضیهای نابَلَد ...!
بیخود و بیجهت
خیال میکنند
درگاهِ این خانه تا اَبَد
رویِ همین لنگهی در به در میچرخد.
آیا خاموشی باد
واقعا از ترسِ وزیدن است؟
دردا ... در این دیار
شکایتِ کدام درنده
به درندهی دیگری باید؟
سید علی صالحی
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم...
سهراب سپهری
هشت كتاب / دفتر حجم سبز / شعر پيغام ماهيها
آدمها
وقتی می آيند
موسيقی شان را هم با خودشان می آورند
و وقتی می روند
با خود نمی برند
آدمها
می آيند
و می روند
ولی
در دلتنگی هايمان
شعرهايمان
رويای خيس شبانهمان می مانند
جا نگذاريد
هر چه می آوريد را با خودتان ببريد
به خواب و خاطرهی آدم برنگرديد ..
هرتا مولر
بی هیچ ملاحظه ای، هیچ تاسفی، هیچ شرمی،
دیوارهایی به دورم ساخته اند،
ضخیم و بلند.
و اکنون با حسی از نومیدی در اینجا می نشینم.
نمی توانم به چیزی دیگر فکر کنم:
این سرنوشت ذهنم را تحلیل می برد -
که من بیرون، چه اندازه کار داشتم.
وقتی این دیوارها را می ساختند،
چگونه ممکن بود متوجه نشوم!
اما هیچوقت از آنانی که می ساختند،
حتی صدایی نشنیدم.
چه نامحسوس مرا از دنیای بیرون گسسته اند.
کنستانتین کاوافی
-دوستش داری یا ازش متنفری ؟
+از دوست داشتنش متنفرم.
در حال حاضر 16 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 16 مهمان ها)