شک می کنم به زخــم، به تــیـــغ، به درد ....... !
شک می کنم به زخــم، به تــیـــغ، به درد ....... !
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
قیافه میگیری یه کم که حرفی نیست اضافه میگیری
کاشکی میشد تولدت فقط تو باشی و خودم
اونا که نمیدونن من و تو عشق همیم
از عشق که میگی حرفات شیرینه هر یک کلمه ش به دلم میشینه
آخ آخ که شهرام ناظری چه کرده
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا کند همی نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
ویرایش توسط Milik : 07-05-2015 در ساعت 12:27 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 65 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 65 مهمان ها)